نمايندگي 11093 بيمه عمر و تامين آتيه سامان
 
درباره وبلاگ


نمایندگی بیمه سامان در سراسر ايران با مدیریت مهدی نعيمي در جهت رفاه حال هم استانیهای عزیز آماده ارائه خدمات بیمه ای عمر و تشکیل سرمایه می باشد. ضمنا این وبلاگ در جهت آشنایی هر چه بیشتر شما بازدید کننده محترم از صنعت بیمه شروع به کار نموده که از شما تقاضا داریم جهت بهتر شدن وبلاگ ما را از نظریات خود بهره مند سازید. نمایندگی بیمه سامان کد 11093



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 80
بازدید کل : 45317
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

   

نمايندگي 11093 بيمه عمر و تامين آتيه سامان

ده تکنیک برگزیده در راستای متقاعدکردن مشتری در فروش بیمه های عمر 

در این مقاله، 11 تکنیک برگزیده به شما ارائه گردیده‌اند که با به‌کارگیری آنها در جریان فروش بیمه‌نامه‌های عمر، می‌توانید ضریب متقاعدسازی مشتری را طبق تحقیقات ما حداقل تا 300 درصد افزایش دهید. برای بازدهی هرچه‌بیشتر این روش‌ها، هرکدام از آنها را ابتدا به‌تنهایی به‌کار گرفته و پس از تسلط کامل بر اجرای هر تکنیک به‌کار گرفته و پس از تسلط کامل بر اجرای هر تکنیک به‌سراغ تکنیک بعدی بروید:



1. قانون اولويت و فهرست‌بندي:

بگذاريد با يك مثال ساده شروع كنيم: بشتر مردم بر اين امر اتفاق نظر دارند كه در جريان انتخابات رياست جمهوري، هنگامي كه رأي‌دهنده با اسامي موجود در برگه رأي آشنايي ندارد، ساده‌ترين كار، برگزيدن انتخاب اول است. در انتخابات رياست‌جمهوري سال 2000 در آمريكا، "جورج دبليو بوش" 9 درصد بيشتر، بين اهالي بخش‌جمهوري سال 2000 در آمريكا، "جورج دبليو بوش" 9 درصد بيشتر، بين اهالي بخش‌هاي حومه كاليفرنيا رأي بدست آورد كه در اين مناطق نام او در برگه رأي، به‌عنوان گزینه‌ی اول آمده بود برخلاف جاهاي ديگر كه نام او در فهرست، دوم يا سوم بود! در كل ما مي‌دانيم كه در صدر فهرست آمدن يك مزيت بزرگ است. در سؤالات چند جوابي، اغلب مردم گزينه «الف» را انتخاب مي‌كنند صرفاً به‌دليل آنكه اول آمده است. اين را هم بدانيد كه در يك فهرست سه گزينه‌اي، يا نام‌تان بايد اول باشد يا آخر؛ در فهرستي با تعداد گزينه‌هاي بيشتر، اكثر مردم به آخر فهرست نمي‌رسند. در كار فروش بیمه و بویژه بیمه‌های عمر، هنگامي كه اطلاعات را به ديگران عرضه مي‌كنيد، مي‌خواهيد مردم «انتخاب شما» را برگزينند. اين يعني آنكه آن را اول (در فهرست‌هاي سه گزينه‌اي در اول يا آخر) توصيف كرده و به تفصيل بازگو كنيد. (کاربرد این تکنیک بیشتر در تبلیغات مکتوب است تا درجریان فروش حضوری؛ اما با کمی خلاقیت می‌توانید از آن در جریان فروش‌های حضوری خودنیز بهره ببرید توضیحات بیشتر در "بسته‌ی آموزشی چگونه بیمه عمر بفروشیم"، آورده شده است)

2. دادن چه مقدار اطلاعات به مشتري كافي است؟:

آيا مي‌دانستيد آدم‌هاي متفاوت به ميزان متفاوتي از اطلاعات نياز دارند و اگر شما درباره اينكه چقدر اطلاعات بدهيد و چه بگوييد اشتباه حدس بزنيد، مشتري‌تان، فروش، وعده ملاقات، و معامله را از دست خواهيد داد؟

«آقا/خانم، چقدر توضيح مي‌دهيد!»؛ شما گه‌گاه اين جمله را مي‌شنويد موقعي كه در جریان فروش بیمه‌نامه‌تان به كسي چيزي مي‌گوييد كه واقعاً به دانستن آن نياز ندارد. البته حالت عكس اين قضيه نيز صادق است؛ يعني هنگامي كه كمتر از حد مورد نياز، اطلاعات بدهيد. در هر دو حالت شما فروش خود را از دست خواهيد داد. حال از كجا بفهميم كه مشتري‌اي كه مقابل ما نشسته نياز به ارائه اطلاعات زياد دارد يا اطلاعات كم؟

براي اينكار بايد ابتدا بفهميد كه مشتري شما چه چيزي را درباره شما مدّ نظر قرار داده است. اگر مشتري شما، پيام شما را مدّ نظر قرار دهد و سبك سنگين و تحليل مي‌كند و به آن مي‌انديشد. به‌عبارت ساده‌تر اگر مشتري به خود بیمه‌نامه‌ی عمر، يا اطلاعات فني این بیمه‌نامه، خدمات پس از فروش و نظاير اينها علاقه نشان داد، شما بايد تا مي‌توانيد به او اطلاعات بدهيد. اما اگر مشتري به‌جاي اينها، به عواملي نظير ظاهر شما، مهارت شما، وضعيت شما، شهرت شركت‌تان، و عواملي نظير اينها كه ربطي به پيام فعلي شما، و بیمه‌نامه‌تان ندارد، بايد سعي كنيد تا اطلاعات كمتري را به او ارائه كنيد و از توضيح زياد جداً پرهيز كنيد.

3. تفاوت چشمگير:

درباره شما و بیمه‌نامه‌عمر پیشنهادی شما چه چيز به‌ يادماندني وجود دارد؟ تفاوت چشمگير شما با رقبايتان در چيست؟ اگر مشتري شما چيزي را به‌خاطر نياورد، به احتمال فراوان، «نه!» خواهد گفت. بر تفاوت چشمگير ميان خودتان و نزديك‌ترين رقيب‌تان تأكيد كنيد. مثلاً تفاوت در كيفيت خدمات و نوع پوشش‌های بیمه‌ای که عرضه می‌کنید را نشان دهيد، و دوباره و دوباره آن را به عناوين مختلف تكرار كنيد. ممكن است مشتري، امروز يا فردا شما را به‌ياد نياورد، اما در آينده شايد، هنگامي‌كه مورد خاصي يش بيايد ناگهان به‌كه مورد خاصي يش بيايد ناگهان به‌ياد شما و تفاوت چشمگيرتان با رقبايتان بيفتد و اين در نتيجه تصميماتش تأثير به‌سزايي خواهد گذاشت.

4. تكرار پيام:

در اينجا لازم است تا به ارزش "تكرار" پي ببريد. "داتي والترز" استاد بزرگ سخنراني در جايي مي‌گفت: «آنچه را مي‌خواهيد به آنها بگوييد، به آنها بگوييد و آنچه را به آنها گفتيد را باز به آنها بگوييد!». ديگر بيش از اين نمي‌توانیم بر اهميت پيام تكرار شدني تأكيد كنیم. تنها اين را مي‌گويیم كه شما بايد راهي پيدا كنيد تا پيام‌تان را به‌شكلي درآوريد كه به‌آساني قابل تكرار باشد. خود من شخصاً فروش‌هاي زيادي را از دست دادم و آن هم فقط به‌خاطر اينكه نتوانستم عقيده و پيامي را كه به‌آساني قابل تكرار باشد بيافرينم. ‌آساني قابل تكرار باشد بيافرينم.

5. دانش قبلي:

مشتريان شما درباره بیمه‌نامه‌ی پیشنهادی شما از قبل چقدر مي‌دانند؟ اگر آنها از قبل چيزهايي درباره بیمه‌نامه‌ی عمر شما مي‌دانند، شما نبايد امتيازات بیمه‌نامه را برايشان برشماريد. موقعي كه مشتري از قبل، خودش به اصطلاح كارشناس شده و دانش لازم را دارد، شما بايد دانش قبلي او را محور صحبت قرار دهيد. برعكس، زماني كه مشتري‌تان آگاهي كافي ندارد، شما بايد مزاياي بیمه‌نامه‌ی خود را به‌طور كامل برشماريد.

6. مشتري متخصص، مشتري غير متخصص:

هنگامي كه با يك مشتري متخصص و آشنا به بیمه‌های عمر، طرف هستيد، محوريت صحبت شما بايد حول خصوصيات بیمه‌نامه‌نامه‌ی شما باشد و نه راجع‌به مزاياي آن براي مشتري. بگذارید یک مثال ساده بزنیم: مثلاً اگر مي‌خواهيد يك دستگاه فتوكپي را به مشتري كه در زمينه اين دستگاه‌ها تخصص دارد، بفروشيد، بايد حول مسائل فني دستگاه و تكنولوژي و فناوري به‌كار رفته در اين دستگاه با او صحبت كنيد و نه راجع‌به صرفه‌جويي در وقت و هزينه‌هاي مشتري و اينگونه مسائل. اما اگر با مشتري طرف هستيد كه اطلاعات فني در زمينه مربوطه ندارد و درواقع، يك كارشناس نيست، بايد حول محور مزايا براي مشتري مانور دهيد و خصوصيات فنی بیمه‌نامه را كنار بگذاريد. درواقع يك مشتري غير متخصص، اطلاعات كمتري را مي‌تواند در مغز خود تحليل و تجزيه نمايد و بنابراين شما بايد علاوه بر توضيحات مزايا به‌جاي خصوصيات، توضيحات كمتري نيز به او بدهيد.

7. تصويرسازي ذهني براي مشتري:

اگر مشتري شما داراي دانش فني متوسط يا پاييني نسبت به بیمه‌عمر پیشنهادی شما باشد، مي‌توانيد از روش تصويرسازي ذهني براي مشتري استفاده كنيد. به اينصورت كه در توضيحات خود به مشتري، اين تصوير را كه درحال استفاده از سرمایه‌ی بیمه‌نامه است را ايجاد نماييد. به‌عبارت ديگر بايد در ذهن مشتري تصوير لذت‌بخشي از لحظه استفاده از منافع بیمه‌عمر را ايجاد نماييد. اين باعث خواهد شد كه مشتري، بیمه‌عمر پیشنهادی شما را با جزئيات بيشتري و به مدت طولاني‌تري به‌تري به‌خاطر بسپارد. هرچه مشتري بيشتر به ذهنيت خود رجوع كند احتمال اينكه خريد كند بيشتر است، و بيشتر محتمل است كه مشتري، شما و بیمه‌نامه‌تان را به‌خاطر بسپارند. اما اگر مشتري شما خروارها دانش و تخصص نسبت به بیمه‌عمر پیشنهادی شما داشته باشد و شما وقت خود را صرف مجسم‌كردن آنها درحال استفاده از منافع بیمه‌عمر كنيد، درواقع وقت خود را تلف مي‌كنيد و معرفي بیمه‌نامه را خراب مي‌كنيد و در نتيجه، فروش را از دست مي‌دهيد. پس به‌عبارت ساده‌تر، به هيچ عنوان درمقابل مشتري متخصص، از تصويرسازي ذهني استفاده نكنيد و اينكار را فقط در مقابل مشتري متوسط يا بدون تخصص انجام دهيد.

8. اعتبار:

در هنگام فروش بیمه‌های عمر، فروشنده‌اي كه داراي اعتبار بيشتري است، شانس بيشتري براي فروش دارد. بنابراين بايد به‌دنبال روش‌هايي باشيد كه اعتبار و اعتماد خود را نزد مشتري بالا ببريد. البته براي مشتری متخصص و كارشناس، قابل اعتماد بودن شما براي آنها كافي و متقاعدكننده نيست. يكي از عوامل مهمي كه مي‌تواند سبب ايجاد اعتبار براي شما شود اين است كه يك كارشناس و متخصص در حوزه فعاليت خود (فروش بیمه‌های عمر و سرمایه‌گذاری) باشيد. البته همه مي‌توانند در كوتاه مدت، اداي كارشناس‌ها را دربياورند و به اين امر تظاهر كنند. نكته مهم و اساسي اين است كه بتوانيد در درازمدت يك كارشناس و متخصص باشيد و اين امر را به مشتري بفهمانيد. مراقب اين هم باشيد كه در نزد مشتري‌هاي متخصص و كارشناس، اينكه شما نيز يك كارشناس خبره هستيد مي‌تواند يك حس رقابت بوجود آورد كه خطرناك است. يك فصل كامل از بسته‌ی آموزشي "چگونه بیمه‌عمر بفروشیم"را فقط به مسئله "اعتبار" تخصيص داده‌ايم. با تهیه این بسته‌ی آموزشی، مطالب حيرت‌آوري در زمينه اعتبار و اعتماد خواهيد آموخت.

9. انگيختگي:

ما انگيختگي را به اينصورت تفسير و معنا مي‌كنيم: هرگونه ايجاد هيجان، خوشحالي و يا اشتياق در فرد را ايجاد انگيختگي مي‌گوييم. حال، هرچه انگيختگي بيشتري در مشتري ايجاد كنيد، توجه او را از عواملي مانند قيمت بیمه‌نامه، مشخصات فني بیمه‌نامه، مزيت‌هاي رقابتي، خدمات پس از فروش، پوشش‌ها و ... دور مي‌كنيد و درمقابل، توجه مشتري روي عواملي نظير ظاهر شما، رفتار شما، لباس شما، شهرت شما، شهرت شركتتان و ... بيشتر مي‌گردد. بنابراين شما بايد با توجه به شرايط موجود و با ظرافت خاص خودتان، انگيختگي را در مشتري كم يا زياد كنيد. واضح است كه اگر در اين انتخاب خود اشتباه كنيد به احتمال فراوان فروش را از دست خواهيد داد.

10. ادعاهاي غير معمول:

هنگامي كه سعي در جلب نظر مشتري داريد، مي‌توانيد از تكنيك ادعاهاي غيرمعمول استفاده كنيد. به اين مثال‌ها توجه كنيد:

- هفت چيزي را كه تا به حال كسي نشانت نداده به تو نشان خواهم داد.

- در اينجا راهی برای ثروتمندشدن را به تو مي‌آموزم.

- بدون نياز به سرمایه‌گذاری بانکی، مبلغ 400 میلیون‌تومان به‌صورت تضمینی به تو خواهم پرداخت. 



شنبه 28 مرداد 1391برچسب:, :: 13:5 ::  نويسنده : مهدي

انجمن MDRT یعنی (Millhon Dollar Round Table)معروف به میزگرد میلیون دلاری یا انجمن فروشندگان حرفه ای در سال 1927 تاسیس شده است و هدف آن حمایت،تقویت و معرفی فروشندگان برتر در 3 زمینه سرمایه گذاری-بیمه عمر و بیمه درمان می باشد.عضویت در این انجمن در 3 سطح میباشد:

1- سطح اولیه Quality Member (عضویت اولیه)

که در زمینه قبول نمایندگان فروش بیمه عمر در هر کشور مقررات خاصی برای ایران برای یک سال میلادی تولید 87500 دلار کارمزد یا 000ر175 دلار حق بیمه (2 برابر میزان کارمزد سال اول بیمه نامه) می باشد

2- سطح متوسط Cort Of Table

که سطحی بالاتر از سطح اولیه بوده و اعضا پذیرفته شده صلاحیت برنامه ریزی مالی اولیه را برای مشتریان خد دارند که می بایستی در یک سال میلادی تولید 000ر242 دلار کارمزد یا 000ر484 دلار حق بیمه (2 برابر میزان کارمزد سال اول بیمه نامه) را داشته باشند.

3- سطح عالی Top Of Table

که بالاترین سطح بوده و پذیرفته شدگان در این سطح صلاحیت برنامه ریزی مالی در زمینه سرمایه گذاری،بیمه درمان و بیمه های عمر برای مشتریان خود را دارند و در حقیقت یک استراتژیست مالی برای مشتریان خود هستند.تولید حق بیمه می بایستی 000ر525دلار کارمزد یا کارمزد 000ر050ر1 دلار حق بیمه (2 برابر میزان کارمزد سال اول بیمه نامه) باشد.

نکته مهم : میزان کارمزد بیمه های عمر و پس انداز در سال اول در امریکا 50 درصد حق بیمه می باشد که در حال حاضر در ایران 30 درصد است.

منشور اخلاقی MDRT

اعضای انجمن MDRT باید خود را ملزم به رعایت و برآورده کردن کامل اصول اخلاقی MDRT بدانند که می بایست تامین کننده بالاترین استانداردهای عضویت این انجمن باشند.این استانداردها برای عموم مردم و نیز برای صنعت و حرفه بیمه، مفید و سودمند خواهد بود:

1. همواره سود و منفعت مشتریان خود را بالاتر از سود و منفعت شخصی خود قرار دهید.

2. حفظ و برقراری بالاترین استانداردهای شایستگی حرفه ای و ارائه برترین مشاوره های ممکن به مشتریان از طریق حفظ و بهبود شایستگی ها،مهارت و دانش خود.

3. با اطمینان خاطر کامل و به صورتی ممتاز و محسوس،تمامی امور مربوط به کسب و کار مشتریانتان و اطلاعات شخصی آنان رسیدگی کنید.

4. بصورت کامل و کافی،تمامی حقایق لازم را جهت توانمند سازی مشتریانتان برای گرفتن تصمیمی آگاهانه را در اختیار وی قرار دهید.

5. نظام اخلاقی و رفتاری را پیش بگیرید که بطور مطلوبی،منعکس کننده ارزش های والای صنعت بیمه های زندگی و انجمن MDRT باشند.

6. تصمیم بگیرید که هرگونه جایگزینی و تغییری در بیمه نامه یا امور مالی که انجام میدهید،باید فقط در راستای منافع مشتری باشد.

7. از مقررات و قوانین جاری موجود در صنعت بیمه های زندگی پیروی کنید و به آنها وفادار بمانید.



یادآوری

1- آقای فخارزاده از بنیان گذاران انجمن مشابه MDRT بنام FORUM میباشد که هنوز هم فعال است و این انجمن را برای اولین بار عضویت Top of table را در حدود 30 سال قبل طراحی کرد که شرط میزان کارمزد مبنای آن 6 برابر کارمزد سطح اولیه است و همین مسئله موجب شد که انجمن MDRT نیز به فکر طراحی عضویت Top of table افتاد.

2- هر ساله حدود 21000 نفر در عضویت MDRT قبول میگردند و به هر دلیل از جمله به دلیل نبودن بودجه سفر-نگرفتن ویزا و غیره اکثریت آنان موفق به شرکت در سمینارهای آموزشی و گردهمایی اعضا MDRT در امریکا نمیشود و تنها حدود 7000 نفر موفق به سفر امریکا میگردند.

3- در سطح Top of table هر ساله حدود 350 تا 450 نفر قبول میگردند که بخشی از آنان نیز موفق به سفر به امریکا نمیشوند.

4- آقای دکتر فخارزاده از اعضای فعال اجرایی و سخنران جلسات MDRT بوده اند و از جمله 2 سال از اعضای هیئت مدیره این انجمن بوده اند.

5- آقای دکتر فخارزاده از بدو تاسیس انجمن MDRT 29 بار (در طی 29 سال) در سطح عالی (Top Of Table) عضو شده اند و معمولا در جلسات گردهمایی اعضا که گاه در طی سال یک بار و عمدتا در امریکای شمالی می باشد در سطحی فعال حضور داشته و سخنرانی های آموزشی دارند. 



شنبه 28 مرداد 1391برچسب:, :: 12:58 ::  نويسنده : مهدي

MDRT چيست؟



MDRT = فهرست گردآورندگان ميليون دلار( حق بيمه)

MDRT انجمن پيشرو افراد حرفه اي در زمينه مالي و يك مجموعه اي مستقل وبين اللملي از بيش از 35000 عضويا به عبارتي حدود 1 درصد ازموفقترين افراد حرفه اي در زمينه سرويسهاي مالي وبيمه هاي زندگي از 476 شركت در سطح 76 مليت وكشور است. اعضاي MDRT دانش استثنايي حرفه اي ،رفتار محكم وباثبات اخلاقي وخدمات برجسته خود به مشتريان را اثبات كرده اند.عضويت در MDRT به عنوان استاندارد فروش ممتاز در بيمه زندگي وخدمات مالي شناخته شده است.

ماموريت MDRT

ماموريت MDRT عبارت است ازدستيابي به شبكه اي از مشاوران ارزشمند ومتخصصين حرفه اي در ارائه سرويسهاي مالي وبيمه اي كه با عملكرد مثال زدني وستوده و بهترين استاندارهاي اخلاقي ،دانش وبهره وري خود، به مشتريان خدمت ارائه مي كنند

تاريخچه

در سال 1927 تعداد 32 توليد كننده پيشگام بيمه زندگي كه هريك از آنها حداقل 1 ميليون دلار فروش بيمه عمرداشتند به فكر ايجاد اجتماعي براي تقويت شيوه هاي حرفه اي واستاندارد عالي براي فروش سرويسهاي بيمه زندگي افتادند اين اجتماع بر اين عقيده بودند كه رشد نتيجه مبادله ايده ها ست. عقيده آنها بر اين بود كه: افراد براي دريافت كردن يا اكتساب ، ابتدا بايد دست دهنده داشته باشند.

اين ايده نهايتا به صورت MDRT هويدا گرديديك تشكيلات مستقل بين المللي است كه بهترين افراد حرفه اي در زمينه فروش بيمه زندگي وسرويسهاي مالي را در جهان معرفي مي كند.

MDRT تاثيري مثبت در صنعت بيمه به عنوان يك سنت ورسم غني از تسهيم دانش به نفع مشتري پيش بيني ها وتوليد كنندگان وشركتها را توسعه داده است 



شنبه 28 مرداد 1391برچسب:, :: 12:6 ::  نويسنده : مهدي

سخناني از حضرت علي (ْع)

امام علي(ع):

هر دانشي که خرد آن را تاييد نکند، گمراهي است

قناعت پيشه كردن، از عزت نفس است.


احمق ترين خلق كسي است كه خود را عاقلترين خلق بداند.


آفت وقار و هيبت مرد، شوخي است.


اگر چشم دل بينا نباشد، شنوائي گوش سودي ندهد.


با نيكان بدي مكن، چه آنان را از نيكي باز مي داري.


بالاترين بخشش آن است كه پيش از خواري خواستن باشد.


با پدران خود نيكي رفتار كنيد، تا پسرانتان به شما نيكي كنند.


انسان در زير زبان خويش پنهان است.


انسان را پس از مرگ خانه اي نيست، مگر خانه اي كه قبل از مرگ بنا كرده است.


بد ترين رفيق كسي است كه تو را به معصيت خدا تشويق كند.


ترسو را توفيق و كاميابي محال است.


پوزش طلبيدن نشان خردمندي است.


به هر چيز در دنيا بيشتر انس داري، زيادتر از آن بترس.


بلاي آدمي در زبان اوست.


كسي كه در كار كوتاهي كند به غم و اندوه دچار مي شود.


كسي كه خودخواهي و اسراف پيشه كند، از برتري و بزرگواري مي افتد.


بزرگوار كسي است كه در كيفر بدي نيكي كند.


مؤمن را شادي در جبين است و اندوه در دل.


ناداني دردناك ترين دردهاست.


هنگامي كه هوس ها بر عقل چيره شوند، انسان به پرتگاه ها كشيده مي شود.


هيچ مالي پر فايده تر از عقل نيست.


دانائي ميراثي است شريف و گرامي.


هر كه مرا حرفي بياموزد، مرا بنده خود گردانيده است.


هر كس ميدرود آنچه را ميكارد و جزا مي بيند آنچه را عمل مي كند.


خوبي سخن در كم گفتن است.


دانشي كه تو را اصلاح نكند، گمراهي است.


هر كس از خدا بترسد، ترسش از مردم كمتر مي شود.


سه كار شرم برنمي دارد: خدمت به مهمان، برخاستن از جا در برابر معلم و گرفتن حق خود.


دين مرد خرد اوست، كسي كه عقل ندارد، دين ندارد.


رشكبر هميشه بيمار است.


درباره آنچه از آن شناختي نداري، سخن مگوي.


سينه عاقل، صندوق اسرارش مي باشد.


يا دانشمندي زبان دار و گويا باش و يا شنونده اي علم نگهدار، مبادا جز اين دو، شخص سومي باشي.

علم با عمل مقرون است پس هر كه مي داند، بايد عمل كند، و علم عمل را صدا زند اگر او پاسخش را نداد از نزد او برود.

 بخل، گردآورنده همه عيبهاي زشت است و افساري است كه بهر كار بدي انسان را مي كشد.

 از بخل و نفاق اجتناب كنيد كه از مذمومترين اخلاقهاست.

 بخيل پيش عزيزان خود خوار است.

 بخل ورزيدن به آنچه در دست داري، بدگماني به معبود است.


بخشندگي آدمي او را محبوب مخالفانش مي كند و بخلش او را نزد فرزندانش هم منفور مي سازد.

 

 

                                                          



شنبه 28 مرداد 1391برچسب:, :: 11:56 ::  نويسنده : مهدي

شما جزء کدام گروه هستید؟!!


معولا افراد بعد مدتی معین ازفعالیت (30 سال) بازنشسته می شوند و برای گذران باقی عمر خود مهیا می شوند، بعد از سی سال فعالیت در عرصه های مختلف شما جزء کدام تقسیم بندی زیر قرار می گیرید:

1-به دلیل نیاز مالی واحتیاج بعد از بازنشستگی شغل دومی را برای خود برمی گزینید؟!

2-به قول فرهنگ عامه مردم ،به آب باریکه بازنشستگی قناعت می کنید و زندگی خود را با همان میزان سپری می کنید؟!!

3- به مسافرت در شهرها وکشورهای مختلف می پردازید، در مزرعه یا باغچه رویایی خود قدم می زنید،ازفرزندان خود حمایت می کنید و با عزت وسربلندی زندگی می کنید....
اگر تمایل داریدجزءگروه سوم قرار بگیرید با ماهمراه باشید تا گامی درجهت تحقق رویاها یتان با هم برداریم.

راز تحقق این رویاء با بیمه عمر،سرمایه گذاری وبازنشستگی امکان پذیراست . 

منبع : www.mrtourani.loxblog.com



دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: 1:54 ::  نويسنده : مهدي

شکل و شمایل دنیا را، چه چیزهایی مشخص می‌کند؟ دنیا را چه چیزهایی عوض می‌کند، تحت‌تاثیر قرار می‌دهد و مسیرش را تغییر می‌دهد؟ بعضی‌ها می‌گویند قدرت اراده انسان‌ها است که تاریخ را می‌سازد و اجتماع و روابط بین انسان‌ها را. بعضی می‌گویند نیاز است. بعضی‌ها می‌گویند عقل و تعقل و دوراندیشی است. بعضی‌ها می‌گویند حس تملک و مالک شدن است. ظاهرا قوی‌ترین استدلال، مربوط به همان قدرت اراده است. به قول شوپنهاور، فیلسوف بدبین آلمانی، گاهی وقت‌ها شما ممکن است کسی را با روش‌های منطقی قانع کنید، اما طرف زیر بار حرف شما نرود. در این صورت شما نه با مغز و اندیشه طرف مقابلتان، که با قدرت اراده او سر و کار دارید؛ اراده‌ای که نمی‌خواهد این حرف را قبول کند، هر چقدر هم که شما خودتان را بکشید.
اما من یکی که فکر می‌کنم دو احساس است که جهان انسان‌ها را می‌سازد: عشق و در کنار آن، حرص و طمع. انسان‌ها عاشق چیزی یا کاری یا کسی می‌شوند و برای این عشق و نشان دادن آن، کارهای فوق‌العاده‌ای انجام می‌دهند. در واقع این عشق، قدرت حرکت فراوان و انرژی‌ بسیار به آنها می‌بخشد تا به سرعت حرکت کنند و از حرکت کردن، خسته نشوند. حالا این عشق، می‌تواند مدل‌های مختلف داشته باشد؛ از عشق فرهاد به شیرین گرفته تا عشق یک خطاط مثل میرعماد به خط‌نویسی یا عشق یک فوتبالیست به فوتبال بازی کردن. به لیونل مسی نگاه کنید. او فقط عاشق فوتبال بازی کردن است و دوست دارد که بازی کند و باز هم بازی کند و باز هم بازی و همین عشق است که باعث شده تا سطح فوتبال جهان، بالاتر از اینی که هست، برود؛ تنها به خاطر عشق بی‌حد و حصر و بلاشرط یک انسان به فعالیتی به نام فوتبال. حالا در کنار این عشق، می‌توان به عشق فردی مثل گاندی به رهایی مردمش از چنگ انگلیسی‌ها هم توجه کرد که باعث شد در این راه و در راه متحد کردن هندی‌ها، حتی جانش را هم بگذارد. از این عشق‌ها، می‌توان بسیار مثال آورد و لیست کرد؛ بی‌پایان است.



مستطیل بزرگ ذره‌ها
در کنار این احساس، باید به حرص و طمع هم اشاره کرد. طمع و حرص، پایانی ندارد. همین چند سال پیش بود که فعالیت‌های شرکت‌های هرمی ناگهان اوج گرفت و بسیاری را درگیر خودش کرد. تا حدی که همین الان هم، بازمانده‌های این جریان را داریم می‌بینیم. چرا خیلی از مردم درگیر شرکت‌های هرمی شدند؟ حرص و طمع پولدار شدن؛ البته بدون هیچ زحمتی. حرص و طمع، باعث می‌شود یک پولدار بی‌مسوولیت، حتی از خانواده و اجتماعش هم بزند تا بتواند بیشتر و بیشتر داشته باشد. برای او، بیشتر و بیشتر داشتن مهم است.
حرص و عشق، شاید خیلی شبیه به هم باشند؛ اما یک تفاوت عمده دارند. عشق، با احترام به معشوق همراه است و با حفظ او و بهتر و بهتر شدنش. اما حرص و طمع، همراه با خودخواهی است؛ ربطی به بهتر و بهتر شدن دیگری ندارد. در حرص و طمع، فرد می‌خواهد بیشتر و بیشتر داشته باشد و در این راه، دیگران اصلا برایش مهم نیستند. این است تفاوت بزرگ عشق و حرص، عشق و طمع؛ در عشق، شما در اختیار حوزه مورد علاقه‌تان هستید؛ در حرص و طمع، حوزه مورد علاقه‌تان در اختیار شما.
این نیروها، باعث و بانی حرکت‌های بسیاری بوده، هستند و نیز خواهند بود. شاید خود شما هم تا حالا بارها و بارها درگیر این احساسات بوده‌اید و نیروی عظیمی را که در شما ایجاد کرده‌اند، از نزدیک حس کرده باشید. مساله بسیار مهم در این باره، این است که یک اتفاق فردی، می‌تواند تاثیرات اجتماعی و عمومی بسیاری به جا بگذارد. وقتی که عشق اتفاق می‌افتد، وقتی که حرص و طمع اتفاق می‌افتد، در واقع این خود فرد است که درگیر این احساسات می‌شود. اما وقتی که درگیر شدن با این احساسات ادامه پیدا می‌کند، روی او اثر می‌گذارند و او را، تبدیل به انسان و شخص دیگری می‌کنند؛ شخصی که می‌خواهد در حوزه مورد علاقه‌اش پیش برود و عشق و طمع و حرص را در آن تجربه کند. این حس عظیم پیش رفتن در حوزه مورد علاقه، منجر به نوعی کمال در آن حوزه شده و در نتیجه، اثر خودش را می‌گذارد.
انگار که در یک مستطیل بزرگ، هزاران ذره در حال حرکت هستند؛ هزاران ذره. این ذره‌ها، البته جاذبه و دافعه هم دارند. از هم دفع می‌شوند، به هم جذب می‌شوند؛ درست مثل ما انسان‌ها که از کسانی که دوستشان نداریم، دور می‌شویم و به کسانی که دوستشان می‌داریم، جذب می‌شویم. وقتی که احساسات عشق و حرص و طمع در فردی و ذره‌ای شکل می‌گیرد، باعث می‌شود که آن ذره، قوه دافعه یا جاذبه زیادی داشته باشد؛ در نتیجه ذره‌های بیشتری را به خودش جذب می‌کند یا از خودش دفع می‌کند. مهم این‌جاست که او در کل این مستطیل، اثرگذار است؛ و این اثرگذاری، نتیجه یک اتفاق کاملا فردی مثل عشق ورزیدن است، مثل طمع‌ورزی و مثل حرص. جالب این‌جاست که در غالب موارد هم، فرد یا ذره، اصلا قصد این تاثیرگذاری را نداشته، اما این اتفاق به خودی خود افتاده است. این است قدرت عشق، قدرت حرص و طمع. ما کدام را انتخاب می‌کنیم؟ انتخاب با خود شماست، اما نباید از یاد ببرید که اگر درگیر چنین احساساتی شدید، به ذره‌هایی بزرگ و موثر در مستطیل بزرگ جامعه تبدیل خواهید شد؛ پس این‌قدر نگویید که جامعه روی ما اثر می‌گذارد، ما نیز داریم روی جامعه‌مان اثر می‌گذاریم؛ به همین راحتی.
***
شما جزو آرام‌ها یا ناآرام‌ها هستید؟
بعضی آدم‌ها ذاتا آرام هستند و بعضی‌ها هم، ذاتا دوست دارند دینامیک باشند و فعال. این، به نوع تربیت و تا حدودی، ویژگی‌های فیزیکی و بدنی هر شخصی برمی‌گردد. بعضی‌ها، در اوج شدیدترین استرس‌ها هم، کاملا آرام هستند و این، آرامش است که به آنها، امکان فعال بودن و حرکت کردن را می‌دهد. اتفاقا ممکن است که با این خلق و خوی‌شان، خیلی‌ها را هم عصبانی کنند؛ ولی چه کار کنند؟ آنها ذاتا آرام هستند و با آرامش پیش می‌روند؛ مثل کوه می‌مانند، آرام و ثابت.
اما بعضی‌ها هم با حرکت کردن و این طرف و آن طرف و استرس است که جان می‌گیرند و آدرنالین خونشان بالا می‌رود و در نتیجه، بهتر و بیشتر می‌توانند فعالیت کنند و کاری را انجام بدهند. این گروه، نمی‌توانند یک‌جا بنشینند و تماشا کنند که اتفاقی دارد می‌افتد. حتما باید بلند شوند و بروند جلو و کاری بکنند. ذاتا این‌جوری هستند و نمی‌شود کاریش کرد. نمی‌شود به آنها گفت که آرام بنشینند و منتظر بمانند؛ با انتظار و منتظر دیگران و شرایط ماندن، نسبتی ندارند. جوش زیادی می‌زنند و در این چارچوب، قدرت و نیروی حرکت پیدا می‌کنند. درست مثل رودخانه‌ای خروشان می‌مانند که حتما باید بروند.
حتی در حوزه مراقبه‌های‌ مذهبی هم، به این خصوصیات انسان‌ها توجه شده است. مراقبه‌هایی داریم که خاص آدم‌های آرام است و مراقبه‌هایی که خاص آدم‌های فعال و پرجنب و جوش. کاری به اینها نداریم، تنها می‌خواهیم از این خصوصیت انسان‌ها، برای برنامه‌ریزی‌های دقیق‌تر و بهتر استفاده کنیم.
لطفا ادای خودت را دربیاور
اگر انسان‌های آرام، برنامه‌هایی پرجنب و جوش بریزند، شکست خواهند خورد. اگر انسان‌های پرجنب و جوش هم، برنامه‌هایی آرام بریزند، شکست خواهند خورد. طبیعی است که انسان‌ها، اگر برنامه‌ای هماهنگ با طبیعتشان بریزند، موفق‌تر خواهند شد. وقتی شما برنامه‌ریزیتان، هماهنگ با خصوصیات شخصی و درونی‌تان باشد، دیگر زور زیادی نمی‌زنید و زحمت زیادی نمی‌کشید که مثلا از پرجنب و جوش بودن، به مرحله آرام بودن برسید. شما، ضعف‌ها و قوت‌هایی دارید. خودشناسی، به شما توانایی درک این ضعف‌ها و قوت‌ها را می‌دهد و در کنارش، به شما این امکان را هم می‌دهد که تهدیدها را، تبدیل به فرصت کنید. من به شخصه، تا سال‌ها فکر می‌کردم که آرام بودن، در کار پرجنب و جوشی چون روزنامه‌نگاری که سرعت، در آن حرف اول را می‌زند، یک تهدید به‌شمار می‌رود. این آرام بودن، به من اجازه نمی‌داد درگیر استرس شوم و این درگیر استرس نشدن، به من اجازه اضطرار نمی‌داد؛ در نتیجه فعالیت زیادی نمی‌کردم. خب، این از نظر من یک تهدید بود؛ آن هم در شغلی که نیاز به برونگرایی بسیاری داشت و نیاز به برقراری ارتباط‌های فراوان با دیگران.
خب، حالا چه ‌باید کرد؟ تهدیدی به نام آرام بودن در میان است، چه باید کرد؟ طبیعی است که این تهدید، باید تبدیل به یک فرصت شود. برای این کار هم، به یک دیپلماسی فعال در خودمان نیاز داریم که بتواند خودمان را، قانع کند که این کار را بکنیم. به یاد می‌آورم که بارها، برنامه‌های حرکت‌محور و پرجنب و جوش هم طراحی کردم، اما هر بار در اجرایی کردنشان شکست خوردم. من از همان اول هم اشتباه می‌کردم؛ باید آرام بودنم را می‌پذیرفتم و این تهدید را، تبدیل به یک فرصت می‌کردم.
البته بقیه‌اش زیاد مهم نیست؛ مهم این است که چنین هماهنگی‌ای باید درک شود. با درک این هماهنگی، برنامه‌های ما، خالص و صادق خواهند بود و از ریاکاری در آنها، خبری نخواهد بود. ریاکاری در برنامه‌ها و در رفتارها، دافعه بسیاری ایجاد می‌کند. تنها کافی است خودتان را از بیرون ببینید وقتی که آدم آرامی هستید و می‌خواهید ادای آدم‌های پرجنب و جوش را دربیاورید، چقدر خنده‌دار می‌شوید. یا این‌که وقتی پرجنب و جوش‌اید، می‌خواهید ادای آدم‌های آرام را دربیاورید، چقدر طنز از آب درخواهد آمد. نیازی به ادا درآوردن نیست؟ تنها کافی است که سرکی به درون خودتان بکشید و ببینید چه تیپ آدمی هستید. تنها کافی است ادای خودتان را دربیاورید، همین

منبع :  www.amozash1997.persianblog.ir




دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: 1:8 ::  نويسنده : مهدي

می‌خواهم اولین مقاله از سری مقالات "از بیمه‌گری تا توانگری" را با یادآوری جمله‌ای از "توماس هاکسلی" آغاز کنم که می‌گوید:

«عظمت زندگی در علم نیست، بلکه در عمل است»
 

کمتر از 2 درصد از کسانی که پا به صنعت بیمه‌گری می‌گذارند، موفق به کسب درآمد ماهیانه بیش از 2 میلیون تومان می‌شوند. چرا؟ همه ما در ابتدا، به یک میزان از منابع آموزشی، اطلاعات، زمان و منابع مالی دسترسی داریم. اما چرا برخی با چنان سرعتی از بقیه پیشی می‌گیرند و خود را به جایگاهی می‌رسانند که برای اکثر مردم دنیا، فقط یک خواب و رؤیاست؟ چون آنها دانسته‌های خود را با یک برنامه‌ریزی مدون در عمل پیاده کردند و با تلاش و کوشش دائمی، خود را به مقصد رساندند.



یک بار از "بانکر هانت"، میلیاردر صاحب نفت تگزاس خواستند تا راز موفقیت را برای مردم بازگو کند. وی گفت:

«موفقیت، امر ساده‌ای است. اول تصمیم بگیرید که دقیقاً چه می‌خواهید. آنگاه تصمیم بگیرید که برای رسیدن به آرزوهایتان، بهای آن را بپردازید. و بعد هم آن بها را پرداخت کنید»

اگر قدم سوم را بر ندارید در درازمدت هرگز به خواسته خود نخواهید رسید ، بهترین راه آموختن یک چیز، یاد دادن آن به دیگران است. 

اگر راهی بود تا با انجام عملی امور، جریان یادگیری را سرعت ببخشیم، و اگر می‌شد به شما راهی را نشان دهیم تا درس‌هائی که مردان و زنان موفق، قبلاً یاد گرفته‌اند دقیقاً بیاموزید، و اگر می‌توانستید آنچه را که دیگران ظرف سالها یاد گرفته‌اند، ظرف چند ماه بیاموزید، چه می‌کردید؟! راه همه این کارها "مدل‌سازی" است. یعنی اینکه راه ترقی دیگران را دقیقاً بازسازی کنیم. آنها چه کرده‌اند تا با بقیه، که فقط در آرزوی موفقیت به‌سر می‌برند، متفاوت شده‌اند؟ 

شروع:

ماه‌ها بود که آوازه او را می‌شنيدیم. می‌گفتند مردی جوان، ثروتمند، خوش‌بین، خوشبخت و موفق است. باید خودم این‌ها را می‌دیدم تا باور کنم. برایم جالب بود که چگونه همه‌کس، از رئیس‌جمهور یک مملکت گرفته تا اشخاصی که دچار ترس‌های بی‌دلیل روانی (Phobia) بودند با او مشورت می‌کردند. می‌دیدم که با متخصصان رژیم غذایی بحث می‌کند، مدیران را آموزش می‌دهد و با ورزشکاران و دانش‌آموزان عقب‌افتاده ذهنی، کار می‌کند. چون با همسر خود به سفرهای داخلی یا خارج از کشور می‌رفت، فوق‌العاده خوشبخت و دلباخته او به‌نظر می‌رسید. و چون سفرشان به پایان می‌رسید به "سن‌دیه‌گو" (San Diego) برمی‌گشتند تا چند روزی را در کنار خانواده و در قصری که مشرف به اقیانوس آرام بود، بگذرانند.

چه شد که این پسر 25 ساله با تحصیلاتی فقط در حد دبیرستان، توانست در چنین مدت کوتاهی، به چنان توفیقی دست یابد؟ گذشته از این، او جوانی بود که همین 3 سال پیش، در یک آپارتمان مجردی 40 متری زندگی می‌کرد و ظرف‌هایش را در وان حمام می‌شست! این فرد فوق‌العاده بدبخت، که 15 کیلوگرم هم اضافه‌وزن داشت، در روابطش با دیگران فرو می‌ماند، و به‌نظر نمی‌رسید چندان آتیه‌ای داشته باشد، چگونه تبدیل به فردی شاخص، قوی، و قابل احترام شده که روابطش با دیگران، بی‌نظیر و شانس موفقیتش بی‌پایان است؟

این حجم از موفقیت، باورکردنی نبود. این قصه زندگی شخصی است به‌نام "آنتونی رابینز" که خیلی از ما آوازه او را شنیده‌ایم. اما آنچه که باعث شد من از میان تمامی الگوهای موفقیت در دنیا دست روی این شخص بگذارم فقط یک چیز بود: من تعالیم این شخص را سرلوحه زندگی‌ام قرار دادم و در مدت کمتر از 4 سال، به پیشرفتها و موفقیتهایی رسیدم که تا قبل از آن، حتی تصورش هم برایم ناممکن بود. حال می‌خواهم همان کاری که من انجام دادم و قبل از من، آنتونی رابینز انجام داده بود را با شما در میان بگذارم. اگر خواهان تغییر در زندگی فعلی‌تان هستید و می‌خواهید به توانگری برسید (که بسی فراتر از ثروتمندی است)، توصیه می‌کنم همین راه را برگزینید. من نتایج مثبت حاصل از پیمودن این راه را برای شما تضمین می‌کنم.

البته نمی‌خواهم بگویم که زندگی آنتونی رابینز، سراسر قرین موفقیت است. بی‌تردید، هر یک از ما، رؤیاها و آرزو‌هایی داریم که می‌خواهیم در زندگی خود، به آنها برسیم. به‌علاوه برای من روشن است که آنچه می‌دانید، هدفی که به‌سوی آن می‌روید، و آنچه دارید، معیار واقعی موفقیت شما نیست. به‌نظر من، موفقیت، جریان مداومی است که ضمن آن، مشتاق و آرزومند موفقیت‌های بیشتری هستیم. فرصتی است که به‌تدریج از نظر احساسی، اجتماعی، روحی، جسمی، روشنفکری و وضعیت مالی رشد می‌کنیم و درعین حال به طریقی مثبت با دیگران همکاری نماییم. راه موفقیت همواره در دست ساخت است!

موفقیت، پیش رفتن است، نه به نقطه پایان رسیدن.



نیروی معجزه‌آسایی که بزرگترین رؤیاها و آرزوهای ما را تحقق می‌بخشد در درون همه ما نهفته است! وقت آن است که این نیرو را آزاد کنیم!

چون به راهی که در این سال‌ها پیمودم می‌نگرم و می‌بینم که توانستم رؤیاهای خود را به‌صورت زندگی کنونی‌ام درآورم، نمی‌توانم شکرگزار و خاضع نباشم. تازه من فردی بی‌همتا نیستم. حقیقت آن است که در زمانه ما، بسیاری اشخاص، تقریباً یک شبه، کاری چنان شگرف انجام داده و به چنان توفیقی دست یافته‌اند که من حتی به گرد آنها هم نمی‌رسم. به‌عنوان مثال اشخاصی چون "استیو جابز" (مدیر و مالک شرکت افسانه‌ای Apple) که جوانی بود با لباس جین که هیچ پولی نداشت و ناگهان فکر ساختن کامپیوتر خانگی به ذهنش رسید و در عرض مدتی چنان کوتاه، صاحب 500 شرکت شد که در تاریخ سابقه ندارد! همینطور "تد ترنر" (غول رسانه‌ای جهان؛ صاحب شبکه CNN امریکا و شرکت معروف TBS با بیش از 8 میلیارد دلار سرمایه) که با استفاده از وسیله‌ای که تقریباً وجود نداشت (تلویزیون کابلی) برای خود یک امپراطوری ایجاد کرد. یا کسانی از قبیل "استیون اسپیلبرگ" (برترین کارگردان و فیلمساز جهان) و یا "بروس سپرینگستین" (معروف‌ترین خواننده و نوازنده گیتار، موسیقی راک و فولکلریک در امریکا)، یا در زمینه صنایع تفریحی و یا بازرگانی مانند "لی‌یا کوکا" و یا "راس پروت". شاید نام برخی از این اشخاص برایتان غریب باشد. اما برای من که فرمول موفقیت را مدتها قبل از زبان "برایان تریسی" شنیدم همه این نامها آشنا هستند. تریسی در کتاب "روانشناسی فروش" به قانونی اشاره کرده با عنوان "قانون علت و معلول". او می‌گوید برای هر معلولی علتی وجود دارد. به‌عبارت دیگر هیچ اتفاقی و هیچ چیزی بی‌دلیل روی نمی‌دهد. و بنابراین موفقیت هم اتفاقی نیست و از خود رد پایی برجای می‌گذارد و همینطور شکست هم ردپایی دارد. این قانون می‌گوید اگر شما به تکرار، کاری را که مردمان موفق کرده‌اند را انجام دهید، قطعاً به همان نتایجی خواهید رسید که آنها رسیده‌اند. پس یکی از مهم‌ترین کارهایی که من در زندگی‌ام برای موفق شدن انجام دادم خواندن و مطالعه زندگی‌نامه همین اشخاصی بود که نام بردم. من زندگی آنها را زیر و رو کردم تا بفهمم که آنها برای موفق شدن چه کارهایی را کرده‌اند. در همه این اشخاص، به‌جز موفقیت مبهوت‌کننده و شگفت‌انگیز، چه چیز مشترک دیگری وجود دارد؟ جواب البته این است... قدرت.

قدرت، کلمه‌ای هیجان‌آور است. عکس‌العمل افراد نسبت به آن، متفاوت است. بعضی آن را دارای جنبه‌های منفی می‌بینند. بعضی دیگر، شهوت قدرت دارند. بعضی نمی‌خواهند آلوده آن شوند چنانکه گویی در قدرت چیزی مشکوک و مغایر با شرافت وجود دارد. شما طالب چقدر قدرت هستید؟ فکر می‌کنید چه‌اندازه قدرت باید به‌دست آورید یا در خود ایجاد کنید؟ واقعاً قدرت در نظر شما چه معنایی دارد؟

من قدرت را به‌معنای تسلط بر مردم نمی‌دانم. معتقد هم نیستم که باید آن را به دیگران تحمیل کرد و به شما نیز توصیه نمی‌کنم که چنین، فکر کنید. چنان قدرتی به نُدرت پایدار است.

اندیشه‌های خود را شکل دهید وگرنه دیگران اندیشه‌های شما را شکل می‌دهند. خواسته‌های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه‌ریزی می‌کنند.

به‌نظر من نهایت قدرت در این است که نتایج دلخواه خود را به‌دست آورید و درعین حال به دیگران ارج بگذارید. قدرت در این است که بتوانید روال زندگی خود را تغییر دهید، افکار خود را دگرگون کنید و موجب شوید که کارها به مُراد شما و نه در جهت مخالف شما انجام شوند. قدرت آن است که نیازهای انسانی خود و افراد مورد علاقه خود را مشخص سازید و در رفع آنها اقدام کنید. قدرت یعنی اینکه قلمرو فرمانروایی خود، جریانات فکری خود و رفتار خود را رهبری و کنترل کنید تا دقیقاً نتایج دلخواه خود را به‌دست آورید.

درطول تاریخ، قدرتی که زندگی ما را اداره می‌کند اشکال متفاوت و متناقضی یافته است. در ایام قدیم، قدرت، نتیجه نیروی بدنی بود. آنکه قوی‌تر و سریع‌تر بود، زندگی خود و اطرافیانش را اداره می‌کرد. با پیشرفت تمدن، قدرتِ ناشی از وراثت پدید آمد. پادشاه، دارای نشانه‌های پادشاهی بود و با اقتداری خدشه‌ناپذیر حکومت می‌کرد. دیگران قدرت خود را از او کسب می‌کردند. سپس در آغاز عصر صنعت، سرمایه، مظهر قدرت گردید. کسانی که به آن دسترسی داشتند، صنعت را در اختیار خود گرفتند. همه این امتیازات، هنوز هم مؤثر هستند. داشتن سرمایه بهتر از نداشتن آن است؛ داشتن قدرت جسمانی نیز بهتر از نداشتن آن است. به‌هرحال امروزه یکی از بزرگترین منابع قدرت، قدرت ناشی از دانش تخصصی است.

بیشتر ما تاکنون شنیده‌ایم که ما در عصر اطلاعات زندگی می‌کنیم. شاخص درجه اول فرهنگ ما دیگر صنعت نیست، بلکه ارتباطات است. ما در عصری زندگی می‌کنیم که عقاید، حرکت‌ها و مفاهیم تازه، خواه پیچیده و عمیق باشند، همچون فیزیک کوانتوم، خواه مربوط به زندگی روزمره، مثل پُرفروش‌ترین نوع همبرگر، تقریباً هر روز، چهره جهان را دگرگون می‌کند. اگر چیزی باشد که دنیای مدرن را مشخص سازد، جریان عظیم و باورنکردنی اطلاعات و تغییرات ناشی از آن است. سیلابی از اطلاعات دیدنی، حس‌کردنی و شنیدنیِ تازه از طریق کتاب، فیلم، انواع دستگاه‌های صوتی و چیپستهای کامپیوتری، به‌سوی ما سرازیر شده‌اند. در این جامعه آنان‌که دارای اطلاعات و وسایل انتقال آن هستند، چیزی دارند که پادشاهان قدیم در اختیار داشتند، یعنی قدرت نامحدود. "جان کنت گالبرت" (John Kenneth Galbraith)، می‌نویسد: «پول به‌منزله سوخت و عامل حرکت جامعه صنعتی بود؛ اما سوخت و نیروی جامعه اطلاعاتی، "دانش و آگاهی" است. ما شاهد ایجاد ساختار طبقاتی تازه‌ای هستیم که براساس آن، گروهی صاحب اطلاعات هستند و گروه دیگر ناچارند آگاهانه به‌دنبال آنان، حرکت کنند. این طبقه تازه، قدرت خود را نه از سرمایه و نه از زمین، بلکه از دانش و آگاهی به‌دست می‌آورند.»

نکته قابل ملاحظه این است که امروزه کلید رسیدن به قدرت در اختیار همه ما هست! در قرون وسطی، اگر شما پادشاه نبودید، فوق‌العاده دشوار بود که به سلطنت برسید. در آغاز عصر انقلاب صنعتی، اگر سرمایه نداشتید امکان ثروتمندشدن شما اندکی بیش نبود. ولی امروزه، جوانی کم‌سال که لباس جین می‌پوشد، می‌تواند سازمانی به‌وجود آورد که دنیا را تغییر دهد. کافی است نگاهی گذرا به زندگی‌نامه "مارک زاکربرگ" مؤسس جوان شبکه اجتماعی "ف-ی-س‌- ب-و-ک" بیندازید تا گفته من اثبات شود!

در دنیای مدرن، اطلاعات، ابزار قدرتمندان است.

کسانی که به‌انواع معینی از دانش تخصصی دسترسی دارند می‌توانند زندگی خود و به‌طرقی چهره جهانی را دگرگون سازند. شما به‌عنوان یک بیمه‌گر چقدر از دانش تخصصی در صنعت چند میلیارد دلاری بیمه بهره‌مند هستید؟

یک سؤال برای من باقی می‌ماند. در ایران انواع گوناگونی از دانش تخصصی در زمینه بیمه که برای دگرگون کردن شکل زندگی شما به‌عنوان یک بیمه‌گر ضرورت دارد، در اختیار هر کسی هست. در هر کتاب‌فروشی، هر فروشگاه و هر کتابخانه‌ای وجود دارد. می‌توان آن را از طریق سخنرانی‌ها، سمینارها و دوره‌های آموزشی فرا گرفت. همه ما نیز خواستار موفقیت هستیم. فهرست کتابهای پرفروش، آکنده از دستوراتی برای ترقی انسان است. "مدیر یک‌دقیقه‌ای"، "در جستجوی کامیابی"، "آنچه در دانشگاه بازرگانی هاروارد به شما نمی‌آموزند"، "پلی به‌سوی جاودانگی" و... و این فهرست همچنان ادامه دارد. لذا اطلاعات در اختیار شماست. پس چرا برخی افراد نظیر دکتر مهدی فخارزاده نتایجی افسانه‌ای در فروش بیمه به‌دست می‌آورند درحالیکه بعضی دیگر سهمی ناچیز دارند؟ چرا همه ما قدرتمند، خوشبخت، ثروتمند، قوی و موفق نیستیم؟!

حقیقت این است که حتی در عصر اطلاعات، تنها داشتن اطلاعات کافی نیست. اگر داشتن فکر و اندیشه مثبت به تنهایی کارساز بود بایستی همه، در کودکی صاحب اسب‌های کوچک یا دوچرخه‌های طلایی باشیم! و اکنون نیز زندگی رؤیای داشته باشیم. هر موفقیت بزرگی، در اثر عمل به‌دست می‌آید. آنچه نتیجه‌بخش است، عمل است. دانش فقط نیروی بالقوه‌ای است در دست آنان که می‌دانند چگونه می‌توانند عمل مؤثری انجام دهند. درواقع معنای لغوی قدرت، "توان انجام عمل" است.

کارهایی که در زندگی می‌کنیم، ناشی از نحوه ارتباطی است که با خودمان داریم. در دنیای مدرن، کیفیت زندگی، کیفیت ارتباطات است. آنچه به تصور در می‌آوریم و به خودمان می‌گوییم، نحوه حرکات و استفاده از عضلات و تغییراتی که به چهره خود می‌دهیم، نشانگر آن است که تا چه حد از دانسته‌های خود استفاده می‌کنیم.

مشاهده افرادی که موفقیتهای عظیم کسب می‌کنند، ممکن است ما را به اشتباه بیندازد که گمان می‌کنیم آنها موهبت الهی خاصی دارند. مشاهده نزدیک‌تر، نشان می‌دهد که بزرگ‌ترین موهبت اشخاص بسیار موفق، نسبت به اشخاص عادی آن است که اقدام به عمل می‌کنند. این موهبتی است که هر یک از ما می‌توانیم در خود ایجاد کنیم. از این گذشته دانش فردی مانند "استیو جابز" را دیگران نیز داشتند. غیر از "تد ترنر" هم کسانی ممکن بود متوجه شوند که تلویزیون کابلی دارای ارزش اقتصادی بسیار بالایی است. اما امثال "جابز" و "ترنر" فکر را به مرحله عمل درآوردند و سبب شدند که بسیاری از ما جهان را به‌گونه‌ای دیگر تجربه کنیم. شخصی مانند "مهدی فخارزاده" که هم‌اکنون در سن بالای 80 سالگی به‌عنوان برترین فروشنده بیمه عمر در جهان شناخته شده است، سبب شد تا مردم نسبت به بیمه عمر و تشکیل سرمایه از بُعد دیگری بنگرند و خیلی از آنها آینده روشن خود و فرزندانشان را مدیون او هستند. شاید دانش فعلی برخی از ما در زمینه بازاریابی بیمه عمر، حتی از فخارزاده هم بیشتر باشد؛ اما او جزو معدود افرادی بود که دانسته‌های خود را به‌گونه‌ای متفاوت در عمل پیاده کرد.

هر یک از ما، از طریق برقراری دو نوع ارتباط، تجربیات زندگی خود را شکل می‌دهیم. اول ارتباط درونی: یعنی آن چیزهایی که در درون خود به تصور درمی‌آوریم، می‌گوییم و یا احساس می‌کنیم. دوم ارتباط بیرونی: یعنی استفاده از کلمات، لحن صدا، تغییرات چهره، حرکات بدن و اعمال جسمانی که برای برقراری ارتباط با دنیای خارج از آنها استفاده می‌کنیم. هر ارتباطی که برقرار می‌کنیم نوعی عمل است و موجب حرکت می‌شود. و هر ارتباط به‌نوعی روی ما و دیگران، تأثیر می‌گذارد.

ارتباط، مایه قدرت است. کسانی که این فن را به‌نحو مؤثر به‌کار می‌گیرند، می‌توانند جهان را به‌گونه‌ای متفاوت درک کنند و جهان نیز آنها را به‌گونه‌ای متفاوت درک می‌کند. همه رفتارها و احساسات ما ریشه در نوعی ارتباط دارند. کسانی که بر اندیشه‌ها، احساسات و اعمال اکثر ما تأثیر می‌گذارند، کسانی هستند که می‌دانند چگونه از این ابزار قدرت استفاده کنند. کسانی را درنظر آورید که دنیای اطراف ما را تغییر داده‌اند: جان‌اف‌کندی، توماس جفرسون، مارتین لوترکینگ، فرانکلین دلانو، روزولت، وینستون چرچیل، مهاتما گاندی، پروفسور حسابی، آلبرت انیشتین، و درحالت وحشتناک آدولف هیتلر! وجه مشترک همه این مردان، تسلط بر فنّ ارتباط بود. آنها می‌توانستند نظرات خود را، خواه فرستادن انسان به فضا، خواه آفرینش رایش سومی آکنده از نفرت، به دیگران منتقل سازند چنانکه افکار و اعمال توده‌ها را تحت تأثیر خود قرار دهند. آنان از راه ارتباط، جهان را دگرگون کردند.

آیا تفاوت افرادی همچون "اسپیلبرگ"، "سپرینگستین"، "لی‌یا کوکا" و سایر افراد موفق با سایر مردم دیگر در همین نیست؟ مگرنه اینست که آنها از ابزار ارتباط انسانی و تأثیر بر دیگران استادانه استفاده می‌کنند؟ همان‌گونه که این اشخاص می‌توانند از طریق ارتباط، توده‌ها را به جنبش درآورند، ما نیز می‌توانیم با استفاده از این ابزار، خویشتن را به‌حرکت درآوریم. آیا به‌حرکت درآوردن یک نفر از به حرکت درآوردن توده‌ای از مردم سخت‌تر است؟!

هر اندازه که شما در مورد فنّ ایجاد ارتباط با دنیای خارج، مهارت داشته باشید، به همان اندازه در رابطه با دیگران به‌لحاظ مسائل شخصی، احساسی، اجتماعی و مالی، توفیق خواهید داشت. مهم‌تر از آن، میزان توفیق درونی شما، یعنی احساس سعادت، خوشی، شعف، عشق، و آنچه مطلوب شماست، نتیجه مستقیم ارتباطی است که با خودتان دارید. نوع احساس شما، نتیجه حوادثی که در زندگی شما اتفاق می‌افتد نیست، بلکه نتیجه تفسیری (Interpretation) است که شما از آن حوادث می‌کنید. زندگی افراد موفق بارها نشان داده است که:

تعیین‌کننده کیفیت زندگی، اتفاقات روزانه نیست، بلکه عکس‌العمل ما در برابر آن اتفاقات است.

 عامل تعیین‌کننده در تفاوت کیفیت عملکرد ما به‌هیچ‌عنوان وابسته به اتفاقات خوب یا بدی که برایمان می‌افتد نیست؛ بلکه ارتباط مستقیمی با نحوه واکنش ما و چگونگی برداشت و تفسیر ما از آن اتفاقات دارد.

این شما هستید که تصمیم می‌گیرید زندگی را چگونه ببینید و بر مبنای آن چگونه احساس و عمل کنید. هیچ چیز دارای هیچ معنایی نیست، مگر معنایی که شما به آن می‌دهید. اغلب ما، عمل تفسیر را به‌طور خودکار انجام می‌دهیم، اما می‌توانیم نیروی لازم را در خود زنده نموده و درک تازه‌ای از جهان پیدا کنیم.
 «گرفتن نتیجه!». آیا این همان چیزی نیست که مورد علاقه شماست؟ شاید بخواهید احساس خود را نسبت به خودتان و جهان اطراف، دگرگون کنید. شاید علاقه‌مند باشید با دیگران بهتر رابطه برقرار کنید، در عشق و یا در یادگیری موفق‌تر شوید، از سلامت جسمانی بیشتری برخوردار شوید یا ثروت بیشتری به‌دست آورید.  پیش از اینکه به نتایج تازه‌تری دست یابید باید بدانید که تاکنون نیز به نتایجی رسیده‌اید. منتهی شاید آن نتایج، دلخواه شما نبوده‌اند. بسیاری از ما تصور می‌کنیم حالات روحی و آنچه در درون ما می‌گذرد از اراده ما خارج است. اما حقیقت آنست که شما می‌توانید در فعالیتهای ذهنی و رفتاری خود، چنان تغییری ایجاد کنید که تاکنون باور نمی‌کردید. اگر افسرده هستید، حالتی را که افسردگی می‌نامید خود ایجاد کرده‌اید، اگر پرشور هستید، آن حالت را نیز خودتان به‌وجود آورده‌اید.

لازم است بدانید که شما "دچار" احساسی از قبیل افسردگی نمی‌شوید، یعنی آن را از جایی "نمی‌گیرید"، بلکه به‌وسیله کارهای جسمی و روانی، آن را در خود خلق می‌کنید. برای اینکه افسرده شوید، باید زندگی خود را به شکلی خاص نگاه کنید؛ باید مطالب معینی را با لحنی خاص به خود تلقین کنید؛ باید قیافه بخصوصی بگیرید و به‌طرز خاصی نفس بکشید. به‌عنوان مثال اگر می‌خواهید حالت افسردگی پیدا کنید خوب است با شانه‌های فروافتاده، مدت زیادی به زمین نگاه کنید. سخن‌گفتن با لحن غم‌زده و اندیشیدن درباره بدترین اتفاقاتی که در زندگی‌تان افتاده نیز به ایجاد این حالت کمک می‌کنند. اگر می‌خواهید حالت افسردگی خود را تضمین کنید، با کم غذایی و پناه بردن به الکل و داروهای مخدر، وضع شیمیایی بدن خود را به هم بزنید و سبب شوید که میزان فشار و قند خونتان پایین بیاید!!

نکته ساده‌ای که می‌خواهم خاطرنشان کنم این است که ایجاد حالت افسردگی نیازمند تلاش و صرف انرژی است. کار سختی است و نیاز به انجام اعمال به‌خصوصی دارد. بعضی افراد به‌قدری این اعمال را انجام داده‌اند که ایجاد این حالت روانی در آنها به‌ساگی امکان‌پذیر است. اینگونه اشخاص، این شیوه ارتباط درونی را با هرگونه اتفاق بیرونی، مرتبط می‌سازند. برخی افراد، فواید جانبی نیز از این کارها بدست می‌آورند، از قبیل جلب توجه، دلسوزی دیگران، عشق و محبت و نظایر اینها و در نتیجه، این شیوه‌ی ارتباط، جزو طبیعت زندگی آنها می‌شود. بعضی به‌قدری به این رویه ادامه می‌دهند که عملاً احساس راحتی می‌کنند و این حالت جزو مشخصات دائمی آنها گردیده است. مسئله این است که ما می‌توانیم اعمال روانی و جسمی خود را تغییر دهیم و بلافاصله، احساسات و رفتارهای خود را دگرگون سازیم.

شما می‌توانید بی‌درنگ به آدمی پرشور و سرزنده تبدیل شوید، به‌شرط اینکه نقطه‌نظرهای لازم برای ایجاد آنگونه احساسات را بپذیرید. می‌توانید در ذهن خود به چیزهایی فکر کنید که این احساس را در شما ایجاد کند. چیزهای دیگری را با لحن دیگری به خود تلقین کنید. طرز تنفس و حالات چهره خود را مطابق آن احساس، تغییر دهید. بلافاصله احساس شعف خواهید کرد. اگر می‌خواهید آدم مهربانی بشوید کافی است اعمال جسمی و روحی را که مناسب حالت شفقت و دلسوزی است انجام دهید. در مورد عشق و محبت و سایر احساسات نیز همین طور است. (اگر بخواهیم از نظر علمی، این فرآیندها را توجیه کنیم باید بگویم که دلیل اینکه با فکر کردن به امور مثبت، احساس سرخوشی و شعف می‌کنید، درواقع به‌دلیل ترشح ماده‌ای به‌نام "اندورفین" از غده هیپوتالاموس واقع در مغز است که سبب ایجاد این حالت در شما می‌شود)

هدایت نحوه ارتباط درونی که منجر به بروز حالتهای احساسی گوناگون می‌شود به کار کارگردانان تأتر و سینما شبیه است. کارگردان سینما برای آنکه دقیقاً به نتایج دلخواه خود برسد، در صدا و تصویر دست می‌برد. اگر بخواهد در شما وحشت ایجاد کند با استفاده از صدا و جلوه‌های ویژه در لحظات حساس، این کار را انجام می‌دهد. اگر بخواهد شما را در حالت رؤیایی فرو ببرد، با بهره‌گیری از موسیقی، نورپردازی و سایر عوامل صحنه این اثر را ایجاد می‌نماید. کارگردان می‌تواند واقعه معینی را به‌صورت غم‌انگیز، یا خنده‌دار جلوه‌گر سازد، بستگی به این دارد که بخواهد چه چیزی را به صحنه بیاورد. شما نیز می‌توانید نظیر همین کار را در صحنه ذهن خود انجام دهید. می‌توانید فعالیت ذهنی خود را که پایه کلیه عملیات جسمی است با همان قدرت و مهارت، کارگردانی کنید. در مورد افکار مثبت، نور و صدا را زیاد و در مورد افکار منفی، نور و صدا را کم کنید. شما می‌توانید با همان مهارتی که "اسپیلبرگ" تشکیلات خود را اداره می‌کند، مغز خود را اداره کنید.

 شاید باور نکنید که می‌توان به دیگری نگاه کرد و دقیقاً افکارش را خواند یا اینکه می‌توان در یک آن، بزرگترین منابع نیرومند درونی خود را به‌کار بگیرید. 100 سال پیش اگر می‌گفتید که انسان ممکن است به کره ماه برود، شما را دیوانه حساب می‌کردند. اگر می‌گفتید می‌توان ظرف چند ساعت از تهران به فراکفورت رفت، آدم مجنون و خیالاتی به‌حساب می‌آمدید. اما فقط با استفاده از فنون خاص و قوانین آیرودینامیک این کارها امکان‌پذیر شد. درواقع امروزه یک شرکت فضایی مشغول تحقیق درمورد ساختن وسیله نقلیه‌ای است که می‌گویند ظرف 10 سال آینده مسافرت از تهران به فرانکفورت را در عرض 12 دقیقه ممکن می‌سازد! در این سری مقالات آموزشی، همچنین قواعدی در مورد "فنون انجام بهینه کارها" خواهید آموخت. به‌کمک این قواعد به قدرت‌هایی در وجود خود پی خواهید برد که به‌کلی از آنها بی‌اطلاع بودید. به‌قول "جیم ران" که می‌گوید: «تلاش منظم، پاداش چند برابر دارد».

مردان برتر، راه ثابتی برای موفقیت در پیش گرفته‌اند. من آن را "فرمول موفقیت نهایی" می‌نامم. در این راه، اولین قدم: آن است که نتیجه دلخواه را بدانید. یعنی دقیقاً مشخص کنید که چه می‌خواهید. قدم دوم: انجام عمل است وگرنه خواسته شما به‌صورت رؤیا باقی خواهد ماند. باید قدم‌هایی بردارید که شما را به هدف دلخواه‌تان می‌رساند. اقداماتی که ما انجام می‌دهیم همیشه ما را به نتیجه مطلوب نمی‌رساند. بنابراین قدم سوم: یافتن راهی برای کنترل است که بازتابها و نتایج اقدامات خود را بررسی کنیم و هرچه سریع‌تر بفهمیم که کارهایی که می‌کنیم ما را به هدف نزدیک یا از آن دور می‌سازد. (به‌عبارت دیگر، هیچ چیزی خنثی نیست. هر عمل و هر گفتاری که انجام می‌دهید یا شما را از هدف‌تان دور می‌کند و یا شما را به هدف نزدیکتر می‌سازد). باید بدانید که دستاورد عملکرد شما چیست. خواه عملکرد شما گفتگو با یک مشتری احتمالی برای فروش یک بیمه‌نامه باشد یا عادات روزمره زندگی. اگر آن دستاورد، دلخواه شما نیست، دقت کنید که عمل شما چه نتایجی به بار آورده تا اینکه به‌عنوان تجربه انسانی، از آن، چیز یاد بگیرید. سپس قدم چهارم: را بردارید و آن ایجاد نرمش برای تغییر رفتار است تا به نتیجه مورد نظر برسید. اگر به افراد موفق توجه کنید می‌بینید که این قدم‌ها را برداشته‌اند. یعنی ابتدا هدفی برای خود برگزیده‌اند، زیرا تا هدفی در کار نباشد نمی‌توان به آن رسید. سپس شروع به اقدام کرده‌اند زیرا فقط دانستن هدف کافی نیست. آنها توانسته‌اند قیافه دیگران را بخوانند و عکس‌العمل‌ها را متوجه شوند، سپس رفتارهای خود را سازگار کرده، و تغییر داده‌اند تا بدانند چه حرکتی مناسب‌تر است.

مثلاً "استیون اسپیلبرگ" را درنظر بگیرید. در 36 سالگی موفق‌ترین کارگردان و فیلم‌ساز جهان شد. وی 4 فیلم از 10 فیلم پرفروش تاریخ را ساخته است که از میان آنها فیلم (E.T The Extra Terrestrial) پرفروش‌ترین فیلم تاریخ جهان شناخته شد. اینکه او چگونه با این سن کم توانسته به چنین توفیقی دست یابد داستان جالبی است:

سپیلبرگ از سن 12 سالگی می‌دانست که می‌خواهد کارگردان سینما شود. در 17 سالگی، یک روز بعدازظهر بازدیدی از "استودیو یونیورسال" (یکی از برترین و مدرن‌ترین استودیوهای سینمایی در هالیوود) به‌عمل آورد که زندگی او را دگرگون کرد. در این بازدید وی موفق به دیدن صحنه‌های اصلی که تمام عملیات فیلم‌برداری در آنجا انجام می‌گرفت نشد. لذا او که هدف خود را می‌شناخت دست به عمل زد. وی تصمیم گرفت که صحنه‌های فیلم‌برداری واقعی را تماشا کند. سرانجام به ملاقات مدیر بخش مونتاژ کمپانی یونیورسال رفت که به‌مدت یک ساعت با سپیلبرگ مذاکره کرد و به‌نظرات وی در مورد فیلم علاقه نشان داد.

برای اغلب مردم، داستان به همین جا خاتمه می‌یابد. اما اسپیلبرگ مانند اغلب مردم نبود. او شخصاً نیرومند بود (قدرت؛ که یکی از وجوه تمایز موفق‌ها با افراد ناموفق است) و می‌دانست که چه می‌خواهد (هدف؛ چیزی که موفق‌ها دارند و ناموفق‌ها ندارند). ملاقات اول برای او آموزنده بود و لذا برداشت خود را تغییر داد. روز بعد لباس پوشید. کیف پدرش را برداشت و در آن فقط یک ساندویچ و دو آب‌نبات گذاشت و به استودیو برگشت چنانکه گویی یکی از کارکنان آنجاست! آن روز با قدمهای مصمم از جلوی نگهبان گذشت. یک تریلی از کار افتاده پیدا کرد و با حروف پلاستیکی روی آن نوشت: «استیون سپیلبرگ، کارگردان». تمام تابستان آن سال را به ملاقات با کارگردانان، نویسندگان و دلالان فیلم گذراند، از هر مصاحبه و مشاهده چیزی یاد گرفت، و هر روز نظرات خود را در مورد نکات مهم فیلم‌سازی اصلاح کرد.

سرانجام در 20 سالگی پس از مدتها که به‌طور مرتب در استودیو حاضر می‌شد، فیلم کوتاهی را که سر هم کرده بود به کمپانی یونیورسال ارائه کرد و پس از آن به وی قرارداد 7 ساله‌ای پیشنهاد شد که یک سریال تلویزیونی را کارگردانی کند! او رؤیای خود را عملی ساخته بود.

آیا سپیلبرگ از "فرمول موفقیت نهایی" استفاده کرد؟ پاسخ قطعاً مثبت است. او آنقدر دانش تخصصی داشت که بداند چه می‌خواهد. او دست به عمل زد. کارهای خود را دائماً بررسی کرد تا بداند به چه نتیجه‌ای رسیده است و آیا این کارها، وی را به هدف نزدیک‌تر و یا از هدف دورتر می‌کند. همچنین آنقدر انعطاف داشت که رفتار خود را تغییر دهد تا به نتیجه دلخواه برسد. حقیقتاً تمام آدم‌های موفقی که من می‌شناسم همین کار را می‌کنند. افرادی که موفق هستند آمادگی تغییر و قابلیت انعطاف دارند تا جایی که بتوانند زندگی دلخواه خود را فراهم نمایند. حال شما به‌عنوان یک نماینده یا کارگذار بیمه، تابه‌حال چندبار یه دیدار فروشندگان برتر بیمه در شهر خود رفته‌اید؟ چگونه رفتار آنها را با عملکرد خود مقایسه کرده‌اید و چه تغییراتی را در نوع عملکرتان به‌وجود آورده‌اید تا خود را با آنها و درنتیجه برای پیشرفت بیشتر، هماهنگ بسازید؟ روندی که "سپیلبرگ" برای رسیدن به موفقیت طی نمود را سرلوحه خود قرار داده و همان کارها را برای موفقیت خودتان انجام دهید. فرمول موفقیت نهایی را به‌کار بندید تا موفقیت خود را تضمین کنید. وگرنه شما هم جزو همان 98 درصد نمایندگان بیمه خواهید بود که نهایتاً پس از 4 سال برای همیشه از این شغل خداحافظی خواهید کرد.

"باربارا بلاک" (اولین وکیل زن در امریکا)، فارغ‌التحصیل دانشکده حقوق دانشگاه کلمبیا را درنظر بگیرید که یک روز تصمیم گرفت رئیش دانشکده بشود. با اینکه دختر جوانی بود، توانست در رشته‌ای که در انحصار مردان بود وارد شود و با موفقیت، دانشنامه حقوق خود را از دانشگاه کلمبیا بگیرد. سپس تصمیم گرفت به‌دنبال هدف شغلی خود برود. اما هدف دیگری برایش پیش آمد و آن، تشکیل خانواده بود. پس از 9 سال احساس کرد که مجدداً آمادگی دارد تا اولین هدف زندگی خود را تعقیب نماید. لذا در دوره فوق‌لیسانس دانشگاه "ییل" ثبت‌نام کرد و در زمینه‌های تدریس، تحقیق و نویسندگی مهارت پیدا کرد تا در جهت "شغلی که همیشه دوست می‌داشت" گام بردارد. او نظام عقاید خود را وسعت بخشید، برداشتهای خود را دگرگون ساخت و هر دو هدف خود را با یکدیگر تلفیق کرد و هم‌اکنون رئیس یکی از معتبرترین دانشکده‌های حقوق در امریکاست. او قالب‌ها را شکست و ثابت کرد که می‌توان به‌طور همزمان در جمیع جهات موفق بود. آیا او از "فرمول موفقیت نهایی" استفاده کرد؟ مسلماً چنین است. او که می‌دانست چه می‌خواهد دست به عمل می‌زد، و هرگاه عملش مؤثر واقع نمی‌شد آن را تغییر می‌داد و آنقدر تغییر داد که درحال حاضر توانسته است موازنه‌ای در زندگی خود به‌وجود آورد. او علاوه بر اداره یک دانشکده حقوق مهم، یک مادر و یک خانم خانه نیز هست!

به مثال دیگری می‌پردازیم. آیا تا به‌حال یک تکه مرغ کنتاکی خورده‌اید؟ (حتماً اگر گیاه‌خوار نباشید، خورده‌اید!). آیا می‌دانید چگونه "سرهنگ ساندرس" (Colonel Sanders)، یک امپراطوری که او را میلیاردر ساخت بنا کرد و عادات غذایی یک ملت را تغییر داد؟!! زمانی که شروع به فعالیت کرد، مرد بازنشسته‌ای بود که طرز سرخ‌کردن مرغ را می‌دانست، همین و بس! نه سازمانی داشت و نه چیز دیگری. او مالک یک رستوران کوچک بود و چون مسیر بزرگراه اصلی را تغییر داده بودند داشت ورشکست می‌شد. اولین چک تأمین اجتماعی را که گرفت به فکر افتاد که شاید بتواند از طریق فروش دستورالعمل سرخ‌کردن مرغ، پولی به‌دست آورد. اول فکر کرد که دستورالعمل را به صاحبان رستورانها بفروشد و در درآمد حاصله شریک شود.

البته این، راه واقعی شروع یک فعالیت تجاری نیست و چنانکه بعداً معلوم شد، سرهنگ ساندرس نیز از این راه به ثروت بی‌حساب نرسید. او به اطراف کشور سفر کرد. شب‌ها در اتومبیل می‌خوابید و سعی می‌کرد کسی را پیدا کند که از نظر مالی به او کمک کند. هر روز فکری تازه می‌کرد و دری دیگر را می‌زد. او 1009 بار پاسخ منفی شنید! تا اینکه معجزه‌ای اتفاق افتاد و یک نفر به او "آری!" گفت و فعالیت شغلی سرهنگ آغاز شد.

چند نفر از شما چنین دستورالعملی دارد؟ چند نفر از شما به‌اندازه پیرمرد چاقی که لباس سفید آشپزی می‌پوشید دارای سلامت جسمی و جذابیت است؟ سرهنگ ساندرس صاحب ثروت شد زیرا توانایی آن را داشت که عملی مشخص و بزرگ را انجام دهد. او نیروی فردی برای رسیدن به نتیجه دلخواه را دارا بود. او توان آن را داشت که بیش از 1000 بار پاسخ "نه!" بشنود و باز با خود رابطه برقرار کند، چنانکه دری دیگر را بزند و به خود بگوید که این بار کسی به او پاسخ مثبت خواهد داد. من شخصاً بیمه‌گران بسیاری را دیده‌ام که با شنیدن دهمین یا بیستمین "نه!" راه خود را عوض کردند و برای همیشه از این شغل بیرون رفتند. چرا انتظار داریم که تفاوتی میان امثال آنها و امثال سرهنگ ساندرس وجود نداشته باشد؟ چرا ناکامی‌های خود و ثروتمندشدن امثال سرهنگ ساندرس را به گردن بخت و اقبال و سرنوشت می‌اندازیم و از خود سلب مسئولیت می‌کنیم؟

نتیجه‌ای که از همه اینها می‌گیریم حقیقتی ساده است که نمی‌توان از آن فرار کرد. موفقیت، یک امر اتفاقی نیست. تفاوتِ آنها که به نتایج مثبت می‌رسند و آنها که نمی‌رسند شبیه نوعی طاس ریختن نیست. شیوه‌های ثابت و منطقی برای اقدام به عمل و راه‌های مشخصی برای ترقی وجود دارد که در دسترس همه ماست. همه ما می‌توانیم نیروی معجزه‌آسای درونی خود را رها سازیم. تنها باید یاد بگیریم که چگونه جسم و روح خود را به‌طریقی نیرومند و ثمربخش به‌کار اندازیم و از آن استفاده کنیم.

آیا هرگز فکر کرده‌اید که بین اشخاصی از قبیل "سپیلبرگ" و "سپرینگستین" چه شباهتی است؟ بین "جان-اف‌کندی‌"ها و "مارتین لوترکینگ‌"ها چه چیزی مشترک است که می‌توانند بر روی آنهمه مردم، تأثیری چنین عمیق و تکان‌دهنده بگذارند؟ چه فرقی بین امثال "تد ترنر" و "تینا ترنر" با بقیه مردم هست؟ همه این افراد توانسته‌اند خود را وادارند تا دائماً در جهت تحقق آرزوهای خود قدم‌های مؤثری بردارند. اما چه چیزی باعث می‌شود که آنها هر روزه، کلیه امکانات خود را درجهت رسیدن به هدف خود به‌کار گیرند؟ البته عوامل بسیاری در این امر دخالت دارند. اما به‌نظر من، هفت خصلت اساسی هست که این افراد در خود ایجاد کرده‌اند. هفت مشخصه که به آنها نیرو می‌دهد تا هر عملی را برای رسیدن به موفقیت انجام دهند. این 7 خصلت که می‌تواند موفقیت شما را نیز تضمین کند از این قرار است:

خصلت شماره یک: عشق!

همه این افراد برای حرکت خود دلیلی یافته‌اند، هدفی تقریباً آزاردهنده که آنها را از درون می‌خورد! و در عین‌حال به آنها انرژی می‌دهد و آنها را به‌سوی عمل، رُشد و فزونی می‌راند. همچون سوخت، قطار موفقیت آنها را به حرکت درمی‌آورد و سبب می‌شود که توانایی‌های بالقوه خود را به‌کار بگیرند. این عشق است که کارهای امثال "سپیلبرگ" را از دیگران متمایز می‌کند. این عشق است که دانشمندان کامپیوتر را وا می‌دارد سال‌های عمر خود را صرف و هر مانعی را برطرف کنند تا انسان‌هایی را به فضا بفرستند و برگردانند. این عشق است که سبب می‌شود کسانی تا دیروقت شب بیدار بمانند و صبح خیلی زود برخیزند. مردم در روابط خود خواهان عشق هستند. عشق، به زندگی نیرو و رنگ و معنی می‌بخشد. هیچ عظمتی بدون عشقی بزرگ، به‌دست نمی‌آید؛ خواه در زمینه‌های ورزشی باشد، خواه هنری، علمی، تربیت فرزندان و یا فعالیت‌های بازرگانی. هنگامی که شما به‌عنوان یک فروشنده بیمه‌های عمر عاشق کاری که می‌کنید باشید، تأثیری متفاوت در نتایج حاصله را مشاهده خواهید کرد. همانگونه که "دکتر مهدی فخارزاده" رمز موفقیت خود را در تبدیل‌شدنش به فروشنده شماره یک جهان در فروش بیمه عمر فقط و فقط عشق به کارش می‌داند و عشق به اینکه دارد به مردم آینده و رفاه را می‌فروشد؛ نه یک بیمه نامه معمولی را. نحوه آزادسازی این نیروی درونی را در مقالات آینده، هنگام بحث درباره هدفها، پیدا خواهید کرد.

خصلت شماره دو: ایمان!

در همه کتابهای مذهبی جهان درباره نیرو و اثر ایمان و اعتقاد بر نوع بشر، سخن گفته شده است. میان کسانی که موفق می‌شوند و آنان که شکست می‌خورند تفاوت عظیمی از لحاظ اعتقادات هست. عقیده ما درباره آنچه که هستیم و آنچه که می‌توانیم باشیم دقیقاً مشخص‌کننده آینده ما است. اگر به معجزه معتقد باشیم، در زندگی‌مان اتفاق می‌افتد؛ اگر عقیده داشته باشیم که در زندگی ما محدودیت‌های شدیدی وجود دارد، ناگهان همه آن محدودیت‌ها صورت واقعی پیدا می‌کنند. آنچه به اعتقاد ما حقیقت دارد و امکان‌پذیر است، صورت حقیقی پیدا می‌کند و امکان‌پذیر می‌شود. اگر شما به‌عنوان یک بیمه‌گر، زندگی و درآمد خوبی ندارید، لطفاً آن را به‌گردن این‌وآن و سرنوشت و شرایط و... نیندازید. تنها تفاوت شما با کسی که زندگی مرفهی را فقط از راه فروش بیمه‌های عمر برای خود و خانواده‌اش ساخته، در همین باورها و اعتقادات او و شماست. البته در این سلسله مقالات، راهی مشخص و علمی را به شما نشان می‌دهیم که چگونه به‌سرعت، اعتقادات خود را تغییر دهید تا به پشتیبانی این اعتقادات و باورهای جدید، به هدف‌هایی که آرزومند آنها هستید برسید. بسیاری از مردم دارای شور و عشق هستند؛ اما به‌علت آنکه درباره شخصیت خود و کارهایی که می‌توانند بکنند عقاید محدودی دارند، دست به عملی که رؤیاهای آنها را تحقق بخشد نمی‌زنند. مردان و زنان موفق می‌دانند که چه می‌خواهند و ایمان دارند که می‌توانند آن را به‌دست آورند. درباره اینکه اعتقادات چه هستند و چگونه باید از آنها استفاده کرد  عشق و ایمان به‌منزله سوخت یا نیروی محرکه‌ای هستند که ماشین وجود را به‌سوی ترقی و تعالی حرکت می‌دهند. اما حرکت اولیه، کافی نیست، وگرنه کافی بود که موشک را از سوخت پُر کرده و بدون هدف به‌سوی مقصد نامعلومی در فضا رها سازیم. علاوه بر نیرو به مسیر، یعنی به راهی زیرکانه برای پیشرفت معقول، نیاز است. لذا برای رسیدن به مقصود، باید برنامه هدفمندی داشته باشیم. 

خصلت شماره سه: برنامه‌ریزی!

برنامه‌ریزی راهی برای سازمان دادن منابع و نیروها است. هنگامی که "استیون سپیلبرگ" مصمم شد که فیلم‌ساز شود برنامه کار خود را طوری ریخت که دریچه‌های جهان مورد انتظارش را به‌رویش بگشاید. او حساب کرد که چه چیزهایی باید بداند، چه کسانی را باید بشناسد و چه کارهایی را باید انجام دهد. او دارای عشق و ایمان بود، اما علاوه بر آن، برنامه‌ای ریخت تا از نیروی عشق و ایمان، حداکثر بهره‌وری را بکند. هر سینماگر بزرگ، هر سیاستمدار، هر پدر و مادر، هر کارفرما، و حتی هر فروشنده بیمه‌ موفق، می‌داند که تنها، در اختیار داشتن منابع، برای رسیدن به موفقیت، کافی نیست. باید از آن منابع به مؤثرترین وجه، استفاده کرد. برنامه‌ریزی، یعنی تشخیص این مطلب که بزرگ‌ترین استعدادها و آرزوها باید مسیر صحیح خود را پیدا کنند. برای باز کردن در، می‌توان آن را شکست و یا می‌توان کلیدی یافت که آن را به‌شکل سالم باز کند. 

خصلت شماره چهار: مشخص‌بودن ارزش‌ها!

هنگامی که علل و جهات عظمت یک ملت را از نظر می‌گذرانیم، به فکر چیزهایی از قبیل وطن‌پرستی، غرور، تحمل و عشق به آزادی می‌افتیم. این چیزها "ارزش" نامیده می‌شوند. ارزش، قضاوتی است اساسی، اخلاقی و عملی، درمورد اینکه چه چیزهایی دارای اهمیت می‌باشند. ارزش‌ها نظام‌های اعتقادی خاص ما هستند که به ما می‌گویند چه چیزهایی در زندگی ما درست و چه چیزی غلط است. نوعی داوری است درباره آنچه زندگی را در نظر ما دارای ارج می‌کند. بسیاری از مردم، قضاوت روشنی در مورد اینکه چه چیزی در زندگی آنها، "ارزش" است ندارند. افراد، غالباً کارهایی می‌کنند که بعداً موجب ناخشنودی آنان می‌شود. دلیل ساده آن این است که به‌طور ناخودآگاه، اموری را برای خود و دیگران صحیح می‌دانند، اما مطلب برای خودشان روشن نیست! وقتی موفقیتهای بزرگ را از نظر می‌گذرانیم تقریباً همیشه به کسانی برمی‌خوریم که به‌روشنی می‌دانند چه چیزی واقعاً دارای ارزش است. درک ارزش‌ها یکی از حساس‌ترین کلیدهای نیل به ترقی و کامیابی است. 

حتماً تاکنون متوجه شده‌اید که هر یک از این خصلت‌ها با خصلت‌های دیگر ارتباط و تأثیر متقابل دارد. آیا اعتقادات در عشق مؤثر است؟ البته که چنین است. هرچه بیشتر معتقد باشیم که قادر به انجام کاری هستیم، معمولاً بیشتر مایلیم که برای انجام آن از خود مایه بگذاریم. آیا ایمان به‌خودی خود برای ترقی و رسیدن به زندگی بهتر، کافی است؟ البته برای شروع خوب است، اما کافی نیست. آیا ارزش‌های مورد قبول ما، در برنامه‌ریزی ما اثر می‌گذارند؟ بدون شک. اگر برنامه‌‌ای که برای موفقیت ریخته‌اید، مستلزم انجام کارهایی باشد که با نظام ارزشی شما، یعنی اعتقادات شما درمورد اینکه چه کاری درست و چه کاری نادرست است مطابقت نداشته باشد، بهترین برنامه‌ریزی‌ها نیز کارساز نخواهد بود. این حالت، غالباً در اشخاصی دیده می‌شود که شروع به موفق‌شدن می‌کنند! ولی پس از چندی خودشان، کار خودشان را خراب می‌کنند.

مشکل از آنجا است که بین ارزش‌ها و برنامه‌ریزی‌های آنها تضاد وجود دارد.

به همین ترتیب، این چهار خصلتی را که توضیح دادیم، نمی‌توان از خصلت پنجم جدا کرد.

خصلت پنجم: انرژی!

انرژی گاهی به‌صورت خروش و هیاهوی شادمانه است، گاهی به‌صورت میل به سازندگی و گاه شادی و سرزندگی عمومی. اما حرکت به‌سوی زندگی بهتر با حالت سستی و افسردگی، تقریباً غیر ممکن است. افراد پیشرو، همیشه در پی فرصت هستند، گوئی فرصتهائی که همه‌روزه پیش می‌آید به آنها نیش می‌زند و معتقدند که انسان هیچوقت به‌اندازه کافی وقت ندارد. اشخاص بسیاری در دنیا هستند که عشق و ایمان دارند. برنامه صحیح برای رسیدن به هدف را هم می‌دانند و ارزش‌هاشان نیز با آن دمساز است. اما شور کافی ندارند تا به دانسته‌های خود عمل کنند. موفقیتهای بزرگ را نمی‌توان از شور و انرژی جسمی و معنوی و روحی که سبب می‌شود تا ما ا


دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: 1:6 ::  نويسنده : مهدي

 پیشرفت بیمه در یک کشور، می‌تواند منجر به حفظ ثروت ملی و تشکیل پس‌اندازهای بزرگ شود و در ارتباطی متقابل با رشد و توسعه اقتصادی، افزایش مبادلات و توسعه سرمایه‌گذاری‌های آن کشور است.
استفاده بهینه از ذخایر فنی و به خصوص سرمایه‌گذاری این وجوه در بازار سرمایه، منجر به توسعه اقتصادی می‌شود.
‌ ‌پیشرفت بیمه در یک کشور، می‌تواند منجر به حفظ ثروت ملی و تشکیل پس‌اندازهای بزرگ شود و در ارتباطی متقابل با رشد و توسعه اقتصادی، افزایش مبادلات و توسعه سرمایه‌گذاری‌های آن کشور است.
در واقع صنعت بیمه، با توجه به نقش آن به عنوان یک نهاد سرمایه‌گذار و تعهدش در جبران خسارت، می‌تواند بر فعالیت‌های اقتصاد کلان و نیز در رشد اقتصادی آن کشور، تأثیر بسزایی داشته باشد.
یکی از اثرات اقتصادی بیمه، حفظ ثروت ملی است. اشخاص و نهادها، می‌توانند ضمانت اموال و تأسیسات خود را با پرداخت حق بیمه مستمر، به شرکت‌های بیمه‌ای واگذار کنند تا در صورت وقوع حادثه، خسارت وارده را از شرکت‌های بیمه‌گر دریافت کرده و بدین طریق، اموال و دارایی‌های‌شان از گزند خطر در امان بماند. تأثیر اقتصادی دیگر بیمه، تضمین سرمایه‌گذاری‌ها است.
با توجه به این که ایجاد سرمایه‌گذاری‌های جدید، باعث توسعه و رشد اقتصادی هر کشور می‌شود، تأمین امنیت سرمایه‌ها در تداوم این رشد، از اهمیت خاصی برخوردار می‌شود و فقط در صورتی که سرمایه‌گذار بداند خطری سرمایه‌اش را تهدید نمی‌کند، اقدام به سرمایه‌گذاری جدید مي‌كند. در این شرایط، بیمه می‌تواند ریسک خطر را کاهش دهد.‌از دیگر تأثیرات اقتصادی بیمه، می‌توان به توسعه سرمایه‌گذاری‌ها اشاره کرد. در کلیه بیمه‌ها، معمولاً حق‌بیمه از قبل دریافت می‌شود که این حق‌بیمه‌ها، وجوه بسیار هنگفتی را تشکیل می‌دهند. این وجوه عظیم، می‌تواند در بخش‌های مختلف اقتصادی وارد شده و باعث توسعه سرمایه‌گذاری شود که از جمله نتایج این سرمایه‌گذاری‌ها، اشتغال‌زایی در کشور است.
می‌توان گفت که انتخاب بهینه‌ترین اقدام در نحوه به کارگیری این وجوه دریافتی، در جهت رشد اقتصادی کشور، از تصمیمات مهمی است که باید به آن پرداخت. ‌
از دیگر تأثیراتی که بیمه بر اقتصاد دارد، تأثیر بر موازنه ارزی است که قبل از توضیح آن، نیازمند تعریفی از بیمه اتکایی هستیم. بیمه اتکایی، در واقع توزیع جهانی ریسک است، به این معنی که هر شرکت بیمه، با توجه به سرمایه و امکانات مالی خود، بخشی از ریسک را می‌پذیرد و مازاد یا تمام آن را مجددا نزد شرکت بیمه بزرگتری بیمه می‌کند که به آن، بیمه اتکایی گویند.
اگر بیمه اتکایی، بیمه خارجی باشد، در نتیجه شرکت بیمه داخلی، باید حق بیمه مجدد را به صورت ارز به شرکت بیمه‌گر اتکایی بپردازد که همین امر، سبب خروج ارز از کشور شده و تراز بازرگانی، به ضرر کشور مبدا می‌شود. در نتیجه، مهمترین مسأله‌ای که باید بدان توجه کرد، این است که حتی‌المقدور سعی شود بیمه اتکایی در کشورمان توسط بیمه‌گران داخلی انجام شود تا بدین ترتیب، صادرات تقویت شده و تراز بازرگانی به نفع کشور تغییر کند.
شرکت‌های بیمه در توزیع سود و زیان اقتصادی یک کشور به بازارهای بین‌المللی - تحت حوادث گوناگون، نقش بسزایی را ایفا می‌کنند، زیرا شرکت‌های بیمه با توجه به امکانات مالی خود، قسمتی از ریسک را تقبل کرده و بخش دیگر را به شرکت بیمه اتکایی واگذار می‌كنند و در این صورت، با بروز سود یا زیان، این ریسک، در سطح بین‌المللی توزیع شود.
 

http://insurancebusiness.ir



موقعی که حادثه اتفاق افتاد، او با سرعت بیش از یکصد کیلومتر در ساعت، در بزرگراه درحال رانندگی بود. چیزی در کنار جاده توجهش را جلب کرد، همین که رو را برگرداند که پشت سرش را نگاه کند، دیگر دیر شده بود؛ فقط یک ثانیه وقت داشت که کاری بکند. یک کامیون "ماک" که در جلوی او حرکت می‌کرد، به‌طور ناگهانی، ترمز کرد، و او بی‌درنگ برای نجات جان خود، موتورسیکلت را خواباند و روی زمین شروع به لغزیدن کرد. لغزیدنی که تمام‌شدنی نبود. با حرکتی آهسته و فجیع، به زیر کامیون لغزید. در پوش باک موتورسیکلت کنده شد و آنچه نباید بشود، شد. بنزین بیرون ریخت و آتش گرفت. وقتی چشمش را باز کرد، روی تخت بیمارستان بود. احساس درد و سوزش می‌کرد. نه قادر به حرکت بود و نه جرأت داشت نفس بکشد. سه‌چهارم بدنش به‌طرز وحشتناکی، دچار سوختگی از نوع درجه سوم شده بود. با وجود این، دِل به مرگ نداد. تلاش کرد که به زندگی برگردد و در شغل خویش پیشرفت کند، و هم‌اکنون یکی از ثروتمندترین و موفق‌ترین افراد در امریکاست!

 

در زندگی هر زن و مردی، زمانی فرا می‌رسد که به تلاش فوق‌العاده‌ای نیاز است. زمانی که هر دری را زده و نتیجه نگرفته‌ایم. زمانی که زندگی، ظالمانه، به‌نظر می‌رسد. زمانی که هرچه ایمان، ارزش، محبت، گذشت و پشتکار داشته‌ایم صرف کرده‌ایم و حتی از حد خود فراتر رفته‌ایم. بعضی از مردم چنین شرایطی را فرصتی می‌دانند تا توانایی‌های خود را بهتر عرضه کنند و خود را محک بزنند. بعضی‌ها هم اجازه می‌دهند که این تجربیات تلخ، آنها را نابود سازد. هرگز فکر کرده‌اید که چرا افراد مختلف، در برابر دشواری‌های زندگی، عکس‌العمل‌های گوناگونی از خود بروز می‌دهند؟ در سمینار "فروشندگان حرفه‌ای بیمه" که اخیراً در تهران برگزار شد، سخنرانی دعوت شده بود به‌نام "هین واگنر" از آفریقای جنوبی! او به‌طور مادرزاد، نابینا بود. جالب است بدانید، او درحال حاضر، قهرمان کریکت جهانی، رکورد دار سرعت در رانندگی با بیش از 340 کیلومتر در ساعت، رکورد دار سقوط آزاد با چتر، و بسیاری عناوین دیگر است. و جالب‌تر اینکه از او به‌عنوان "بمب انگیزه" در سمینارها یاد می‌شود. او آخرین جمله‌ی خود را در پایان سخنرانی‌اش چنین خطاب نمود: "من اگر در زندگی به موفقیت نرسم، این بهانه را دارم که نابینا هستم؛ اما شما اگر موفق نشوید چه بهانه‌ای دارید؟!". من خودم بیشتر مواقع به این اندیشیده‌ام که چه انگیزه‌ای باعث می‌شود تا افراد به شکل معینی رفتار کنند. تا آنجایی که یادم می‌آید همیشه دلم می‌خواسته است کشف کنم که چه عاملی موجب شده است تا زنان و مردان معینی به‌کلی با مردم نظیر خود، متفاوت باشند؟ به چه علت بعضی‌ها به رهبری ملّتی یا به موفقیت بزرگی می‌رسند؟ چگونه است که بسیاری مردم علیرغم هرگونه بدبختی که به سرشان می‌آید زندگی را به شادمانی می‌گذرانند، درحالیکه بعضی دیگر که به‌نظر می‌رسد همه نوع امکاناتی در اختیار دارند، زندگی را با نا امیدی، خشم، و افسردگی، می‌گذرانند؟

اجازه دهید تا داستان زندگی دو مرد متفاوت را برایتان تعریف کنم:

اولی، همانی است که در ابتدا ماجرای تصادف وحشتناکش با موتورسیکلت را برایتان تعریف کردم. نام او "دابلیو میچل" است و یکی از شادترین، قوی‌ترین و موفق‌ترین افراد در امریکاست. زنده و سلامت است و در کلورادو زندگی می‌کند. از زمان تصادف بسیار بدی که با موتورسیکلت داشت تا به‌حال، بیشتر از اغلب مردم، در زندگی، خوش گذرانده است. با بعضی از منتفذترین افراد آمریکا رابطه‌ی دوستانه دارد. هم‌اکنون یک تاجر میلیونر در امریکاست و علیرغم سوختگی‌های مضحک در صورتش، سعی کرده به عضویت کنگره آمریکا درآید. شعار تبلیغاتی‌اش این بود: «به من رأی دهید تا فقط یک آدم خوش‌قیافه دیگر به کنگره اضافه نشود». وی امروزه روابط صمیمانه‌ای با یکی از زنان سرشناس آمریکا دارد و مشغول فعالیت انتخاباتی برای بخشداری کلورادو است.

نفر دوم، کسی است که به‌عنوان یکی از سرشناس‌ترین کمدین‌های امریکا، شادی بسیاری را به مردم، هدیه کرده است. نام وی "جان بلوشی" است. وی یکی از محبوب‌ترین هنرپیشه‌های کمدی زمان ما و از چهره‌های موفق افسانه‌ای در دهه 1970 بود. بلوشی می‌توانست زندگی افراد بی‌شماری را از شادی لبریز سازد، اما خود، از شادمانی بهره‌ای نداشت. هنگامی که در سن 33 سالگی درگذشت و پزشک‌قانونی علت مرگ وی را "مسمومیت شدید ناشی از مصرف کوکائین و هروئین" اعلام کرد هیچ‌یک از کسانی که او را می‌شناختند تعجبی نکردند. مردی که همه‌چیز داشت، به‌شکل علاج‌ناپذیری به مواد مخدر معتاد بود، صورتی پُف کرده داشت و بیش از سنّ خود، پیر و شکسته می‌نمود. به‌ظاهر همه چیز داشت اما در باطن، سال‌ها بود که از همه‌چیز خالی شده بود.

از این مثال‌ها بسیار است؛ داستان "پیت سترودویک" را شنیده‌اید؟ این شخص در هنگام تولد، دست‌ و پا نداشت. اما به‌عنوان دونده استقامت، تاکنون بیش از 40 هزار کیلومتر دویده است. به داستان شگفت‌انگیز "هلن کلر" فکر کنید. "کندی لایتنر" بنیانگذار "انجمن مادران مخالف با مستی درحال رانندگی" را درنظر آورید. برای این خانم حادثه دلخراشی روی داد. راننده مستی، دخترش را زیر گرفت و پس از آن، سازمانی را به‌وجود آورد که تاکنون جان صدها و بلکه هزاران تن را نجات داده است. از سوی دیگر، افرادی از قبیل "مریلین مونرو" و یا "ارنست همینگوی" را درنظر بگیرید که به اوج شهرت و موفقیت رسیدند، و آنگاه خود را نابود کردند.

اکنون از شما می‌پرسم بین دارا و ندار چه فرقی است؟ بین توانا و ناتوان چه تفاوتی است؟ و بین آنها که کاری می‌کنند و آنها که نمی‌کنند چه اختلافی وجود دارد؟ چرا بعضی افراد بر بدبختی‌های وحشتناک و غیرقابل تصور، فائق می‌آیند و به پیروزی و سعادت، می‌رسند؛ درحالیکه برخی دیگر، با داشتن همه‌نوع امکانات، زندگی‌شان به فاجعه ختم می‌شود؟ چرا بعضی افراد از حوادث و تجربیات زندگی، سود می‌برند و برخی دیگر، همان تجربیات را علیه خود به‌کار می‌گیرند؟ بین "دابلیو میچل" و "جان بلوشی" چه فرقی است؟ این چگونه تفاوتی است که در کیفیت زندگی، ایجاد تفاوت می‌کند؟

این پرسش آزارنده، در تمام زندگی فکر مرا به خود مشغول داشته است. درحالیکه به سالهای عمرم اضافه می‌شد، کسانی را می‌دیدم که گنج‌های گوناگونی ازقبیل مقامات اجتماعی، روابط بی‌نظیر با دیگران و سلامتی و نیروی جسمانی فوق‌العاده در اختیار دارند. با خود فکر می‌کردم چه علتی موجب شده است که زندگی این افراد با زندگی من و دوستانم اینهمه متفاوت باشد. اگر دراین‌باره فکر کنیم می‌بینیم که این تفاوت ناشی از افکار و اعمال خود ما است. وقتی همه‌ی کوشش‌های ما با شکست روبه‌رو می‌شود چه می‌کنیم؟ مشکلات افراد موفق، کمتر از افراد شکست‌خورده نیست.

تنها یک دسته از مردم هستند که هیچ مشکلی ندارند: آنها که در گورستان خوابیده‌اند.

تفاوت موفقیت و شکست، در اتفاقاتی که می‌افتد نیست، بلکه تفسیر ما از این اتفاقات و عکس‌العمل ما در برابر حوادث است که این تفاوت را ایجاد می‌کند.

هنگامی که "دابلیو میچل" اطلاع پیدا کرد که سه‌چهارم بدنش دچار سوختگی درجه سوم شده است می‌توانست این اطلاع را به اشکال مختلفی برای خود تفسیر کند. این حادثه می‌توانست به‌معنای نشانه‌ای از مرگ و یا دلیلی برای غم‌واندوه ابدی باشد، و یا هر معنای دلخواه دیگری داشته باشد. اما او دائماً به خود می‌گفت که در پس این حادثه، تقدیری نهفته بوده است و این جهان، روزی به جبران این واقعه، به او قدرتی خواهد بخشید که به هدفهای بزرگی برسد و در محیط پیرامون خود، اثرات مثبتی بگذارد. درنتیجه این تلقین به‌نفس، به باورها و ارزش‌هائی دست یافت که حتی پس از آنکه نیمی از بدنش فلج شد، نه فقط دچار اندوه و ناکامی نگردید، بلکه از دیگران نیز پیش افتاد. "پیت سترودویک" بدون داشتن دست‌وپا چگونه توانست با موفقیت در مشکل‌ترین مسابقات دو ماراتن شرکت کند؟ تنها از طریق تلقین به نفس، او تمام احساسات ناشی از درد، خستگی و محدودیت حرکات خود را طوری برای خود معنی کرد که سرانجام از او یک دونده ساخت. به یاد گفته "هنری دیوید تورو" که:

«هرگز چیزی عوض نمی‌شود؛ این ماییم که تغییر می‌کنیم».

آنچه همیشه کنجکاوی مرا تحریک می‌کرد این بود که بدانم دیگران دقیقاً از چه راهی به نتیجه می‌رسند. مدتها پیش، متوجه شدم کسانی که در زندگی به نتایج فوق‌العاده می‌رسند کارهای خاصی را انجام می‌دهند تا به نتیجه دلخواه دست یابند. متوجه این نکته نیز بودم که دانستن اینکه "دالیو میچل" و "پیت استرودویک" از طریق تلقین به‌نفس، به نتایج دلخواه رسیده‌اند، کافی نیست. باید دقیقاً دانست که چگونه این کار را کرده‌اند. معتقد بودم که اگر دقیقاً راهی را که آنها رفته‌اند بروم، به همان نتایج خواهم رسید. اعتقاد داشتم که هرچه بکاریم، همان را درو می‌کنیم. به‌عبارتی دیگر، اگر کسی باشد که بتواند حتی در شوم‌ترین لحظات حیات، آرامش خود را حفظ کند و فقط به موفق‌شدن فکر کند، من می‌توانم نحوه‌ی تفکر او را کشف کنم و بفهمم که او به زندگی چگونه می‌نگرد و تحت چنین شرایطی چگونه جسم و روح خود را به‌کار می‌گیرد و می‌توانم حتی بیش از او درهنگام حوادث، متانت و عظمت روح خود را حفظ کنم. اگر زن و مردی ازدواج موفقی داشته‌اند و پس از 25 سال هنوز عمیقانه به یکدیگر عشق می‌ورزند من هم می‌توانم دریابم که آنها چه قدم‌هایی برداشته‌اند و چه باورهایی داشته‌اند که به آن نتیجه، منتهی شده است و می‌توانم همان قدم‌ها را بردارم و همان باورها را در خودم ایجاد کنم تا در روابط خود به همان نتایج برسم. در زندگی من، زمانی رسید که وزنم خیلی زیاد شد. به فکرم رسید افراد نمونه‌ای را که لاغر و خوش‌اندام هستند سرمشق خود قرار دهد؛ ببینم آنها چه می‌خورند، چگونه فکر می‌کنند و به چه چیزهایی اعتقاد دارند و بالآخره هم توانستم از این راه به نتیجه برسم. بدین ترتیب بود که در حدود 15 کیلوگرم، وزن اضافی خود را کم کردم. در زمینه‌ی امور مالی و روابط فردی نیز از همین شیوه، پیروی کردم. یعنی سرمشق‌هایی از کسانی که به تعالی و پیروزی فردی رسیده‌اند درنظر گرفتم و از روش آنان پیروی کردم؛ و در هنگامی که خود در جستجوی تعالی و پیروزی بودم تمام راههایی را که مقدور بود، مورد مطالعه قرار دادم.

سپس به علم تازه‌ای برخوردم که به "برنامه‌ریزی عصبی-کلامی" (Neuro - Linguistic Programming) معروف است و به‌اختصار "N.L.P" نامیده می‌شود. موضوع این علم آن است که چگونه، کلام چه به‌صورت شفاهی و چه غیرشفاهی، در سیستم عصبی ما تأثیر می‌گذارد. توانایی انجام هرکاری در زندگی، بستگی به توانایی ما در کنترل سیستم عصبی دارد. کسانی که می‌توانند به‌نتایج درخشان دست یابند، این کار را از طریق برقراری ارتباطات خاصی با سیستم عصبی خود به انجام می‌رسانند.

برنامه‌ریزی عصبی-کلامی یا N.L.P به مطالعه‌ی نحوه‌ی ارتباط مردم با خود می‌پردازد. ارتباطی که موجب نیرومندی انسان شده و شیوه‌های رفتاری متعددی را در اختیار فرد قرار می‌دهد. عنوان "برنامه‌ریزی عصبی-کلامی" گرچه کاملاً رسا و گویاست اما حقیقتی در آن نهفته است که ممکن است برای شما تازگی داشته باشد؛ این علم در گذشته فقط به پزشکان متخصص و عده‌ی کمی از مدیران اجرایی شرکت‌های بزرگ، تدریس می‌شد. اولین‌بار که با این علم آشنا شدم بلافاصله دریافتم که این علم با کلیه‌ی تجربیات و آگاهی‌های قبلی من، کاملاً مغایر است! من شاهد بودم که یک متخصص N.L.P خانمی را که به‌مدت 3 سال از نوعی بیماری "فوبیا" (ترس‌های روانی مانند ترس از تاریکی یا ارتفاع) در عذاب بود، ظرف 45 دقیقه، معالجه کرد!! من شیفته‌ی این علم شدم و تصمیم گرفتم آن را کاملاً یاد بگیرم. (ضمناً اغلب اوقات، اینگونه معالجات، بیش از 5 تا 10 دقیقه، وقت نمی‌گیرد!). این علم، چهارچوبی علمی برای هدایت ذهن در اختیار ما می‌گذارد و به ما می‌آموزد که روحیات و رفتارهای خود و یا دیگران را آن‌طور که خودمان می‌خواهیم، به مسیر صحیح (یا حتی غلط!)، هدایت کنیم. به‌طور خلاصه، این علم به ما می‌آموزد که چگونه مغز و ذهن خود را اداره کنیم تا به بهترین وجه، به نتایج دلخواه خود برسیم.

N.L.P درست همان چیزی بود که به دنبالش بودم. این علم کلیدی برای کشف این معما به من داد که چرا بعضی افراد همیشه به نتایج عالی می‌رسند. مثلاً کسی که هر روز بدون استثناء، موفق به فروش حداقل 3 بیمه‌نامه می‌شد، قطعاً به نتایج مطلوبی دست یافته است. سؤال بعدی این است که چگونه این افراد نتیجه‌ی دلخواه را به‌دست می‌آورند. از آنجا که رسیدن به هرگونه نتیجه، مستلزم برداشتن قدم‌هایی است، باید دید که مشخصاً چه اقدامات فکری یا جسمی، فروشی سریع و راحت را به‌صورت یک فرآیند روانی-بدنی موجب شده است. یکی از اصول علم N.L.P می‌گوید که همه‌ی ما دارای سلسله اعصاب مشابهی هستیم. بنابراین در جهان هرکس قادر باشد هرکاری را انجام دهد شما نیز می‌توانید، مشروط براینکه مغز و اعصاب خود را دقیقاً مانند او برنامه‌ریزی و اداره کنید. این عملیات، یعنی جریان کشف دقیق و مشخص راههایی که دیگران می‌روند تا به نتیجه برسند، در اصطلاح، "مدل‌سازی" نامیده می‌شود.

باز این نکته را تکرار می‌کنم که هرکاری، برای هرکس، در هر جای جهان، مقدور باشد، برای شما نیز امکان‌پذیر است. البته مسأله این نیست که شما دقیقاً به هر نتیجه‌ای که دیگران رسیده‌اند، برسید، بلکه مسأله، شیوه‌ی کار است، یعنی اینکه دیگری چگونه به مقصود رسیده است. اگر کسی روش فروش بیمه‌نامه ثالث را بسیار خوب می‌داند، شما می‌توانید شیوه‌ی کار او را ظرف 4 یا 5 روز، یاد بگیرید و به همان نتایج برسید. (این شیوه را در مقالات بعدی خواهید آموخت). و اگر کسی هست که فقط از طریق فروش بیمه‌نامه‌ی عمر، ثروت‌های میلیونی یا حتی میلیاردی برای خود جمع کرده، شما نیز می‌توانید. کافی است دیگران را سرمشق خود قرار دهید و ببینید آنها چگونه سیستم عصبی خود را هدایت می‌کنند. بدیهی است بعضی کارها مشکل‌تر و پیچیده‌تر است و لذا ممکن است مدل‌سازی و تقلید آن کارها به زمان بیشتری نیاز داشته باشد. به‌هرحال، اگر به‌قدر کافی، شور و علاقه داشته باشید و از پشتوانه اعتقادی که درهنگام تطبیق و تغییر، به کمک شما بیاید برخوردار باشید، واقعاً می‌توانید هرکاری را که انسان دیگری انجام می‌دهد مدل‌سازی کنید. در بسیاری موارد ممکن است کسی سال‌ها عمر خود را به آزمایش و خطا بگذراند تا راه مشخصی را برای استفاده از ذهن و جسم خود پیدا کند که به نتیجه معینی منتهی شود. اما شما می‌توانید میان‌بر بزنید و راهی را که سال‌ها صرف تکمیل آن شده تقلید نمایید و ظرف چند دقیقه، چند ماه و یا لااقل در مدتی بسیار کمتر از آنچه آن فرد صرف کرده است به نتیجه مشابه برسید. به‌طور مثال، شخصی مانند "دکتر مهدی فخارزاده" به یقین، عمر خود را صرف راههای فروش و سریع‌تر و بهتر بیمه‌نامه‌های عمر نموده است. شما با مدل‌سازی چنین فردی، قطعاً به همان نتایجی که او به آنها دست یافته، دست خواهید یافت! کافی است بفهمید که او چه کار کرده و شما نیز همان کارها را مدل‌سازی و تکرار کنید.

پایه‌گذاران اولیه‌ی علم N.L.P "جان گریندر" و "ریچارد بندلر" هستند. گریندر از زبان‌شناسان برجسته‌ی جهان است. بندلر ریاضی‌دان است و در شیوه‌ی درمانی "گشتالت" و در زمینه‌ی کامپیوتر نیز یک متخصص تمام عیار است. این دو تن تصمیم گرفتند که دانش و استعداد خود را برای انجام یک مقصود روی هم بریزند و آن مقصود این بود که رفتار موفق‌ترین افراد را در هر زمینه‌ای مدل‌سازی نمایند. آنها به دنبال کسانی می‌گشتند که در یک چیز، بیشترین کارآیی را داشته باشند، چیزی که به‌نظر آنان بیش از همه، مورد نیاز انسان‌هاست و آن، توانایی ایجاد تغییر بود. آنها در جستجوی بازرگانان موفق، پزشکان برجسته و سایر افراد ممتاز بودند تا چکیده‌ی درس‌ها و تجربیاتی را که این افراد طی سال‌ها آزمون و خطا یاد گرفته بودند، دریابند.

شهرت "بندلر" و گریندر" بیشتر به‌خاطر چند الگوی مؤثر تغییرات رفتاری است که چند مورد آن، ذکر می‌شود: یکی مدل‌سازی مربوط به دکتر "میلتون اریکسون" از بزرگترین متخصصان روان‌درمانی از طریق هیپنوتیزم در طول تاریخ بشری، است. دیگر مدل‌سازی مربوط به "ویرجینیا ساتیر" متخصص بی‌نظیر مسائل خانوادگی، و یکی هم مدل‌سازی مربوط به "گرگوری بیتسون" انسان‌شناس بود. به‌عنوان نمونه این دو نفر کشف کردند که چگونه "ساتیر" برای روابط خانوادگی، راه‌حل‌هایی می‌یافت که متخصصان دیگر، از آن عاجز بودند. آنها قدم‌هایی را که این خانم برای رسیدن به نتیجه‌ی موردنظر برمی‌داشت، کشف کردند و این الگوها را به شاگردان خود تعلیم دادند و این شاگردان توانستند با به‌کارگیری آن الگوها به نتایج کیفی مشابهی دست یابند، هرچند که سال‌ها تجربه درمانی آن خانم را نداشتند. آنها همان بذر را کاشتند و همان محصول را درو کردند! "بندلر" و "گریندر" الگوهای اساسی را از مدل‌سازی این سه مورد به‌دست آوردند و سپس خود، به خلق و ایجاد الگوهای دیگر پرداختند و این مطالب را هم به شاگردان خود تدریس نمودند. این الگوها همان است که "برنامه‌ریزی عصبی-کلامی" یا به‌طور خلاصه "N.L.P" نامیده می‌شود.

کاری که این دو نابغه کردند تنها ارائه چند الگوی نیرومند و مؤثر برای ایجاد تغییر نیست. کار مهم این دو، ارائه روشی منظم و علمی است که به‌کمک آن، هرنوع تعالی و موفقیت انسانی را در مدتی کوتاه، تقلید نماییم.

این دو نفر توفیقی افسانه‌ای به‌دست آوردند. اما به‌هرحال با وجود ابزارهایی که در دسترس ما گذاشتند، بسیاری از مردم، تنها به یادگرفتن الگوهای تغییر رفتار و احساس، اکتفا کردند و هرگز توانایی نداشتند که این الگوها را به‌نحوی مؤثر و مناسب به‌کار گیرند. بار دیگر می‌گویم که:

داشتن آگاهی، به‌تنهایی مؤثر نیست؛ آنچه ما را به هدف می‌رساند، عمل است.

درباره‌ی برنامه‌ریزی عصبی کلامی، کتابهای زیادی مطالعه کردم. لیکن باکمال تعجب دیدم که در زمینه‌ی مدل‌سازی، چیزی در آنها نوشته نشده و یا بسیار اندک است. از نظر من، مدل‌سازی راه رسیدن به هرگونه تعالی و موفقیت است. یعنی اگر کسی در جهان به هدفی رسیده است که مطلوب من است، من نیز می‌توانم به همان هدف برسم. به‌شرط اینکه حاضر باشم بهای آن را به‌صورت وقت و تلاش بپردازم. اگر شما هم بخواهید موفق شوید تنها کافی است راهی برای مدل‌سازی آنان که قبلاً توفیق داشته‌اند پیدا کنید. یعنی کشف کنید که آنها چه قدم‌هایی برداشته‌اند و خصوصاً از مغز و بدن خود، چگونه استفاده کرده‌اند تا به‌نتیجه‌ای که مورد نظر شما هم هست، رسیده‌اند. اگر می‌خواهید بیمه‌گر بهتری باشید، ثروتمندتر شوید، پدر یا مادر بهتری باشید، ورزشکار بهتری باشید و یا تاجر موفقی باشید، کافی است سرمشقی برای تعالی و موفقیت، پیدا کنید.

کسانی که جهان را به حرکت و لرزه درمی‌آورند، مدل‌سازهای حرفه‌ای هستند. آنان دارای این هنر هستند که با پیروی از تجربیات دیگران، و نه‌تنها تجربیات شخصی، در حدّ توان خود، هرچیزی را فرا بگیرند. آنان می‌دانند چگونه در موهبتی که به هیچ‌کس بقدر کافی داده نشده است، یعنی وقت، صرفه‌جویی کنند. درواقع اگر به لیست کتب پرفروش دقت کنید، متوجه می‌شوید که اغلب آنها که در بالای لیست قرار دارند مدل‌هایی را برای انجام بهتر و مؤثرتر کارها ارائه کرده‌اند. آخرین کتاب "پیتر دراکر" با عنوان «نوآوری و آغازگری» کارهای خاصی را که فرد باید انجام دهد تا مبتکر و آغازگر شود به اختصار شرح داده است. وی روشن می‌سازد که نوآوری و ابتکار، دارای مراحلی خاص و کاملاً ارادی و اختیاری است. آغازگری و گشودن راههای تازه، نیاز به نیرویی اسرارآمیز و جادویی ندارد. ابتکار، ارثی نیست؛ بلکه نظمی است که می‌توان آن را یاد گرفت. شاید نام "کنت بلانچارد" و "اسپنسر جانسون" برای شما آشنا باشد. این دو به‌خاطر مهارتی که در مدل‌سازی دارند به‌عنوان پایه‌گذاران شیوه‌های نوین مدیریت، شناخته شده‌اند. کتاب "مدیر یک دقیقه‌ای" کتابی است که این دو نفر به اتفاق یکدیگر آن را به رشته‌ی تحریر درآورده‌اند. کتابی درباره‌ی ارتباطات و شیوه‌های ساده و مؤثر مدیریت روابط انسانی. این کتاب براساس مدل‌سازی بعضی از بهترین مدیران جهان نوشته شده است. کتاب "در جستجوی کامیابی" نوشته‌ی "توماس جی پیترز" و "رابرت-اچ-واترمن" نیز قطعاً کتابی است که بر مبنای مدل‌سازی شرکتهای موفق، نوشته شده است. کتاب "پلی به‌سوی ابدیت" نوشته‌ی "ریچارد باخ" نظریه‌ی دیگری را مطرح می‌سازد و مدلی تازه برای نگرش به روابط، ارائه می‌دهد. کتب نمونه، فراوانند. در همین سری مقالات "از بیمه‌گری تا توانگری" نیز مدل‌های فراوانی درباره‌ی چگونگی اداره‌ی ذهن و بدن، و نحوه‌ی ارتباط با دیگران مطرح می‌شوند، به‌طوریکه منجر به نتایج درخشان برای هر بیمه‌گری می‌گردد. به‌هرحال هدف ما این است که نه‌تنها مدل‌های ارائه‌شده در این مقالات را فرا بگیرید، بلکه از این حد فراتر رفته، خودتان نیز مدل‌هایی را به‌وجود آورید.

می‌توان الگوهایی را به فرد آموزش داد و تغییرات رفتاری لازم را ایجاد نمود. اما آنچه می‌خواهیم در این سری مقالات به شما بیاموزیم، نوعی فرآیند، چهارچوب، یا نظم خاص است که به‌کمک آن می‌توانید موفقیت و کامیابی را در هر کجا که یافتید، تقلید و تکرار کنید. در این سری مقالات، مهم‌ترین شیوه‌های برنامه‌ریزی عصبی-کلامی را به شما خواهیم آموخت، اما قصدمان فقط این نیست که متخصص N.L.P بشوید، بلکه می‌خواهیم مدل‌ساری را فرا بگیرید. مایلیم تا شما کامیابی و تعالی و موفقیت را به چنگ آورید و از آنِ خود کنید. می‌خواهیم همیشه از بهترین شیوه‌های انجام کار، استفاده کنید. و لذا شما به هیچ‌یک از سیستم‌ها و الگوها وابسته نخواهید بود، بلکه مدام در جستجوی راههای تازه و مؤثری خواهید بود که نتایج مطلوب را برای شما تأمین نماید.

برای مدل‌سازی موفقیت و کامیابی، باید همچون یک کارآگاه یا محقق، عمل کنید. یعنی به‌دست آوردن یک سرنخ یا ردپا و پیگیری آن تا جایی که به موفقیت و کامیابی واقعی منتهی شود.

یکی از جنبه‌های اساسی اغلب یادگیری‌ها آن است که کار را برمبنای موفقیتهای دیگران قرار دهیم. در دنیای تکنولوژی و صنعت، هر پیشرفتی در زمینه‌های مهندسی و یا طراحی کامپیوتر، طبعاً براساس کشفیات و دستاوردهای قبلی است. در جهان بازرگانی نیز شرکتهایی که به تجربیات گذشته، بی‌اعتنا و از آخرین اطلاعات مربوط به حرفه‌ی خود بی‌اطلاع باشند، محکوم به فنا هستند.

اما رفتار انسانی، از زمینه‌های معدودی است که هنوز براساس نظریه‌ها و اطلاعات کهنه، می‌چرخد. بسیاری از ما، هنوز برای اطلاع از چگونگی کار مغز و نحوه‌ی رفتار، از مدل قرن نوزدهم استفاده می‌کنیم. ما روی یک پدیده، برچسب "افسردگی" می‌چسبانیم و نتیجه، این می‌شود که افسرده شویم! درواقع،بعضی از اصطلاحات، خود، موجب بروز آن پدیده می‌شوند. در این مقالات، شیوه‌هایی را به شما خواهیم آموخت که همیشه در دسترس هستند؛ شیوه‌هایی که می‌توانند برای ایجاد هرنوع کیفیت مطلوب در زندگی به‌کار روند.

"بندلر" و گریندر" دریافتند که برای رسیدن به کامیابی و موفقیت و درکل هرگونه توفیق انسانی، باید سه عنصر اساسی را همانند‌سازی کرد. درواقع سه نوع حرکت فکری یا جسمی وجود دارند که دقیقاً تعیین‌کننده نوع دستاوردهای ما هستند. آنها را به‌صورت سه درب، تجسم کنید که به سالن میهمانی باشکوهی باز می‌شوند.

اولین درب، سیستم عقاید (Belief System) شخص است. آنچه انسان، باور دارد و آنچه که عملی و ممکن، یا غیرممکن تصور می‌کند، تا حدود زیادی تعیین‌کننده کارهایی است که می‌تواند یا نمی‌تواند انجام دهد. یک ضرب‌المثل قدیمی می‌گوید: «اگر معتقد باشید که می‌توانید کاری را انجام دهید، یا برعکس عقیده داشته باشید که نمی‌توانید آن کار را به انجام رسانید، در هر دو صورت، درست فکر کرده‌اید!». این سخن، تا حدّ بسیار زیادی درست است؛ زیرا اگر معتقد باشید که توانایی انجام کاری را ندارید، به‌طور مداوم به سیستم عصبی خود، پیام‌هایی را ارسال می‌کنید که توانایی شما را برای رسیدن به هدف، محدود یا نابود می‌سازد. از سوی دیگر اگر به‌طور مداوم به سیستم عصبی خود، پیامهای مناسبی دائر بر اینکه قدرت انجام کاری را دارید بدهید آنگاه آنها به مغز شما فرمان می‌دهند که نتیجه‌ی دلخواه را به‌دست آورید و سپس مغز، راه را باز و امکانات لازم را فراهم می‌سازد! بنابراین اگر سیستم عقاید یک فروشنده فوق‌ستاره بیمه را مدل‌سازی کنید، اولین قدم را برداشته‌اید تا مانند او عمل کنید و درنتیجه به همان هدف برسید. راجع به نظام عقیدتی، در مقالات آینده صحبت خواهیم کرد.

دومین درب، قالب فکری (Mental Syntax) انسان است. قالب فکری، شیوه‌ی سازمان‌دادن به افکار و اندیشه‌هاست. قالب فکری، شبیه یک شماره رمز است. یک شماره تلفن ممکن است از هفت رقم ترکیب شده باشد. ولی تا این هفت رقم را به‌ترتیب نگیرید، رابطه‌ی شما با طرف مقابل، برقرار نمی‌شود. دسترسی به بخشی از مغز و سیستم عصبی که می‌تواند به نحو مؤثری شما را در رسیدن به نتایج مطلوب، یاری دهد نیز دارای همین وضعیت است. در زمینه‌ی ارتباطات نیز وضع به‌همین منوال است. بعضی از مردم نمی‌توانند به‌خوبی با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و منظور یکدیگر را بفهمند، زیرا هر فرد از شماره رمز خاصی استفاده می‌کند و دارای قالب فکری متفاوتی است. اگر این شماره‌ها را کشف کنید از درب دوم گذشته و به‌سوی مدل‌سازی و کپی‌کردن بهترین دستاوردها و مزایای دیگران پیش خواهید رفت. (در مقالات آتی، در رابطه با "قالب‌های فکری" بحث خواهیم نمود).

سومین درب، اعمال جسمانی (Physiology) است. جسم و روح، کاملاً به یکدیگر وابسته‌اند. طرز تنفس، ژست‌ها، تغییرات قیافه، طرز نگهداشتن بدن، و همچنین طبیعت و چگونگی حرکات، تعیین‌کننده‌ی روحیه‌ی شما و روحیه‌ی شما تعیین‌کننده‌ی کیفیت و کمیت رفتارهایی است که می‌تواند از شما سر بزند. (در مقالات آتی، در رابطه با "اعمال جسمانی" بیشتر بحث خواهیم نمود).

درعمل، ما همیشه درحال مدل‌سازی هستیم. یک کودک، چگونه سخن‌گفتن را می‌آموزد؟ یک ورزشکار جوان، چگونه از ورزشکار مسن‌تر درس می‌گیرد؟ یک بازرگان جاه‌طلب، چگونه مصمم می‌شود که شرکت خود را سازمان‌دهی کند؟ یا یک بیمه‌گر جوان، چگونه تصمیم می‌گیرد که تبدیل به پرافتخارترین فروشنده بیمه‌های عمر در ایران شود؟ یک مثال ساده از مدل‌سازی در جهان تجارت و بازرگانی می‌آوریم: در این جهان، یکی از راههایی که بسیاری افراد، پول کلانی به‌دست می‌آورند راهی است که ما آن را دنباله‌روی می‌نامیم. خیلی‌ها برای موفقیت در زمینه تجارت و بازرگانی، جستجو می‌کنند تا ببینند چه کسی در یک زمینه تجاری، کسب‌وکارش رونق گرفته؛ آنگاه همان کار را در یک جای دیگر راه می‌اندازند. بنابراین یکی از راه‌های موفقیت این است که یک سیستم موفق را پیدا کنید و سپس، مشابه‌سازی نمائید و چون اطلاعات مربوط به سیستم اولی را در اختیار دارید، چه‌بسا که کار را بهتر انجام دهید. کسانی که این کار را می‌کنند موفقیت‌شان ضمانت‌شده است.

بزرگ‌ترین مدل‌سازان دنیا، ژاپنی‌ها هستند! راز معجزه‌ی خیره‌کننده‌ی اقتصاد ژاپن، در چیست؟ ابتکار درخشان؟ گاهی چنین است؛ به‌هرحال اگر تاریخچه صنعت را در 20 سال گذشته، مطالعه کنید می‌بینید که تعداد بسیار کمی از محصولات جدید پراهمیت و یا پیشرفت‌های فنی، از ژاپن آغاز شده‌اند! ژاپنی‌ها به‌راحتی فکرهای نو یا محصولات تازه را که در جاهای دیگر ساخته می‌شود، از انواع اتومبیل گرفته تا اجسام نیمه‌هادی، می‌گیرند آن را به‌طور بسیار دقیق، مدل‌سازی می‌کنند سپس اجزای خوب آن را نگه داشته و بقیه را با اجزای بهتر، جایگزین می‌کنند. بدین‌صورت، نمونه‌ی ژاپنی آن محصول، بسیار با کیفیت‌تر از اصل امریکایی یا اروپایی آن است!

مردی است به‌نام "عدنان محمد خاشوقی" (Adnan Mohammad Khashoggi)، که در دهه‌ی 80 میلادی، خیلی‌ها او را ثروتمندترین مرد جهان می‌دانستند؛ او چطور به این ثروت رسید؟ خیلی ساده. او "راکفلر"ها، "مورگان"ها و ثروتمندان هم‌طراز آنها را مدل‌سازی کرد. اول تا توانست، هرچه راجع‌به آنها نوشته بودند خواند، عقاید آنها را مطالعه نمود و سپس شیوه‌های آنان را سرمشق خود قرار داد. چگونه "دابلیو میچل" توانست نه‌تنها بقای خود را حفظ کند، بلکه از شرایط خردکننده‌ای که تحملش برای هر انسانی دشوار است، خود را به قله‌ی موفقیت برساند؟! هنگامی که در بیمارستان بود. دوستان وی داستان زندگی بعضی از کسانی که موانع زندگی را از سر راه برداشته‌اند برای او تعریف کردند. بنابراین او سرمشقی از کارهای انجام‌شدنی در دست داشت و این سرمشق، قوی‌تر از حوادث منفی بود که از سر گذرانده بود.

فرق آدم‌های موفق و ناموفق در آنچه دارند، نیست؛ بلکه در این است که باتوجه به امکانات و تجربیات خود، چه می‌بینند و چه می‌کنند.

مجموعه و ترکیبی از این نمونه‌ها و سرمشق‌ها که اصطلاحاً آن را "بهترین شیوه‌ی انجام کارها" می‌نامیم، درواقع هسته‌ی اصلی این سری مقالات را تشکیل می‌دهند. لیکن می‌خواهیم مطلبی را در همین جا روشن کنیم؛ هدف ما این نیست که تنها سرمشق‌ها و الگوهایی را که در این سری مقالات شرح می‌دهیم فرا گیرید، بلکه لازم است که شما خود، طرح‌ها، برنامه‌ها و هدف‌هایی برای خودتان، ایجاد نمایید. به هیچ دسته‌کلیدی اعتماد نکنید بلکه کلید‌سازی را فرا بگیرید. "جان گریندر" (یکی از متولیان علم N.L.P) می‌گوید: «هرگز عقیده‌ای را 100 درصد باور نکنید، درغیر اینصورت، روزی موردی پیش خواهد آمد که با آن عقیده، جور نباشد!». برنامه‌ریزی عصبی-کلامی وسیله‌ای نیرومند است، اما فقط وسیله است. وسیله‌ای که می‌توانید به‌کمک آن برای خود، برداشت، هدف، و بینش ایجاد کنید. برنامه‌هایی که دیگران تنظیم کنند، همیشه به‌کار شما نخواهد آمد.

مسلماً، مدل‌سازی، چیز تازه‌ای نیست. مدل‌سازی یعنی بررسی راههای رفته‌ی دیگران. تمام مخترعین بزرگ، کشفیات دیگران را مدل‌سازی کرده‌اند تا به چیزی تازه دست یافته‌اند. اما مشکل اینجاست که که بسیاری از ما، سرمشق‌‌های خود را حساب‌نشده و با بی‌توجهی انتخاب می‌کنیم. به‌طور تصادفی، تکه‌پاره‌هایی را از این و آن می‌گیریم و بعد می‌بینیم جزء مهمی را فراموش کرده‌ایم. می‌بینیم بخشی از مدل ما، خوب و بخش دیگرش، بد است. می‌خواهیم کسی را که قابل احترام می‌دانیم مدل‌سازی کنیم. بعد درمی‌یابیم که واقعاً نمی‌دانیم چگونه کارهایی را که او می‌کند به انجام رسانیم.

آمادگی داشتن و استفاده‌کردن از فرصتها، مجموعاً چیزی را به‌وجود می‌آورند که آن را خوشبختی می‌نامیم.

از این مقالات دنباله‌دار، به‌عنوان راهنما استفاده کنید تا مدل‌سازی خود را با آگاهی و دقت بیشتری انجام دهید، و درک بهتری از کارهایی که همیشه می‌کرده‌اید، پیدا نمایید. منابع، اهداف و برنامه‌ها در اطراف ما، فراوانند. مهم این است که همچون یک مدل‌ساز، شروع به تفکر کنیم. دائماً مترصد الگوها و انواعی از کارها باشید که نتایج درخشان به بار می‌آورند. اگر کسی توانست کار درخشانی انجام دهد، بلافاصله باید این سؤال به ذهن شما بیاید که: «چگونه به این نتیجه رسیده؟». امیدواریم همیشه به‌دنبال کامیابی و موفقیت باشید و به هرچه می‌نگرید، جادو و معجزه‌ای را در آن جستجو کنید و بفهمید که چگونه بوجود آمده است و درنتیجه، هروقت که اراده کنید بتوانید به نتایج مشابهی دست یابید.

موفق باشید...

منبع: www.BimehMarketing.com

 



حتماً به‌یاد دارید که زمانی "جیمی کارتر" رئیس‌جمهور امریکا بود. یا حادثه‌ی تلخی که برای برج‌های تجارت جهانی نیویورک رُخ داد. و یا زمانی که خبر مرگ ناگهانی "پرنسس دیانا" منتشر شد و... . لحظه‌ای بیندیشید. در آن زمان کجا بودید؟ وضعیت شما چگونه بود؟ دوستان شما چه کسانی بودند؟ اگر کسی در آن موقع از شما می‌پرسید: «ده پانزده سال دیگر چه وضعی خواهید داشت؟» چه می‌گفتید؟ آیا امروز در همان‌جایی هستید که ده سال پیش می‌خواستید؟ ببینید که یک دهه چه زود می‌گذرد!

مهم این است که اکنون از خود بپرسیم: «ده سال آینده زندگی خود را چگونه خواهم گذراند؟ امروز چگونه زندگی کنم که آن فردای مطلوب را به‌وجود آورم؟ از امروز به‌بعد برای چه هدفی باید مبارزه کنم؟ چه چیزهایی درحال حاضر برای من مهم است؟ و در درازمدت چه چیزهایی برایم اهمیت خواهد داشت؟ امروز چه قدمهایی بردارم که تقدیر نهایی من شکل پذیرد؟»

پس از ده سال، شما به‌هرحال به جائی خواهید رسید. اما به کجا؟ چه کسی خواهید شد؟ چگونه زندگی خواهید کرد؟ چه کاری از شما ساخته خواهد بود؟

اکنون زمانی است که برنامه ده ساله‌ی زندگی آتی خود را طراحی کنید، نه ده سال دیگر

باید لحظات را دریابیم. امروز در سال 2011 میلادی و 1390 شمسی به‌سر می‌بریم. به شما قول می‌دهیم که تا بیایید و به خود بجنبید، یک دهه‌ی دیگر نیز گذشته و به سال 2021 میلادی و 1400 شمسی خواهید رسید. ده سال دیگر، زندگی امروز خود را به‌یاد می‌آوریم، همچنانکه امروز زندگی ده سال پیش خود را از نظر می‌گذرانید. آیا وقتی به گذشته‌ی خود می‌نگرید راضی خواهید بود یا ناراضی؟ شاد خواهید بود یا متأسف؟

قبلاً در مقاله "عظمت زندگی در علم نیست، بلکه در عمل است!" اشاره کردیم که بهترین راه شکل‌دادن به زندگی، آن است که دست به عمل بزنیم. اینکه افرادی در شرایط مشابه، به نتایج متفاوتی می‌رسند علتش آن است که به‌طور متفاوتی عمل می‌کنند.

خلاصه اینکه اگر می‌خواهیم به زندگانی خود جهت دهیم، باید اختیار اعمال ثابت خود را در دست بگیریم. کارهایی که گهگاه انجام می‌دهیم سرنوشت‌ساز نیستند، بلکه اعمال ثابت ما سرنوشت ما را معین می‌سازند. اکنون مهم‌ترین و اساسی‌ترین پرسش را مطرح می‌کنیم: "چه عاملی مقدم بر اعمال ماست؟ قدم‌هایی که برمی‌داریم بر اثر چیست؟ چه عاملی سرنوشت ما و مقصد نهایی زندگی ما را مشخص می‌سازد؟ چه چیز ما در اعمال ماست؟"

پاسخ، البته همان است که همیشه گفته‌ایم: قدرت تصمیم‌گیری. آنچه در زندگی اتفاق می‌اُفتد، چه خوشایند باشد و چه مایه‌ی دردسر، با یک تصمیم آغاز می‌شود. ما معتقدیم در لحظات تصمیم‌گیری است که سرنوشت شما شکل می‌گیرد. تصمیم‌هایی که امروز و هر روز می‌گیرید، وضع امروزی و سال‌های آتی شما را شکل می‌دهد.

اگر به ده سال گذشته خود بنگرید می‌بینید زمانی تصمیم‌هایی گرفته‌اید که زندگی شما را از ریشه دگرگون کرده است. شاید مثلاً همین شغلی که در زمینه بیمه، اختیار کرده‌اید زندگی شما را تغییر داده است. یا فرضاً موقعیت شغلی خود را از دست داده‌اید. شاید تازه ازدواج کرده‌اید، یا از همسر خود جدا شده‌اید. ممکن است کتابی خوانده و یا در سمیناری شرکت کرده باشید که باورها و اعمال شما را دگرگون کرده است. شاید تصمیم به داشتن فرزند یا کنترل آن گرفته باشید. شاید تصمیم به خرید خانه یا دفتری برای شرکت بیمه خود گرفته باشید، یا شروع به ورزش کرده یا آن را کنار گذاشته باشید. یا تصمیم به ترک سیگار، مهاجرت به شهری دیگر، مسافرت به دور دنیا و نظایر آن گرفته‌اید. چگونه این تصمیمات، شما را به مرحله‌ی کنونی زندگی رسانده‌اند؟

آیا در ده سال گذشته احساس غم، سرخوردگی، بی‌عدالتی، یا نومیدی کرده‌اید؟ اگر چنین است، چه تصمیمی برای رفع آنها گرفته‌اید؟ آیا همه تلاش خود را به‌کار برده‌اید، یا اینکه آن را به‌حال خود رها کرده‌اید؟ این تصمیم‌ها چگونه مسیر زندگی شما را شکل داده‌اند؟

انسان زائیده‌ی شرایط نیست، بلکه خالق آن است. (بنیامین دیزرائیلی)

بیش از هر چیز، ما معتقدیم که این تصمیم‌های ما (و نه شرایط زندگی) است که سرنوشت ما را تعیین می‌کنند. ما و شما همه می‌دانیم که کسانی در این جهان به دنیا آمده‌اند که امتیازاتی داشته‌اند. امتیاز وراثتی، امتیاز محیطی، امتیاز خانوادگی و یا امتیاز روابط. اما مرتباً می‌بینیم یا می‌خوانیم یا می‌شنویم که کسانی علی‌رغم همه ناملایمات، با تصمیمات خود، همه‌ی موانع را درنوردیده‌اند و همه محدودیت‌های شرایط را شکسته‌اند. اینها نمونه‌های نیروی بی‌کران روح آدمی هستند.

اگر تصمیم بگیریم، من و شما هم می‌توانیم زندگی خود را به‌صورت نمونه‌ای الهام‌بخش درآوریم. چگونه؟ کافیست امروز تصمیم بگیریم که نحوه‌ی زندگی خود را در ده‌سال آینده و بعد از آن مشخص کنیم. اگر هم برای آینده خود تصمیمی نگیریم، این خود نوعی تصمیم است! یعنی تصمیم گرفته‌اید که سرنوشت خود را به‌دست نگیرید و دست‌خوش شرایط محیط باشید.

لحظه‌ای فکر کنید. آیا بین "علاقه‌مند بودن" به چیزی و "مقید‌بودن" به آن، فرقی نیست؟ بارها جملاتی از این قبیل را از اشخاص می‌شنویم که: «واقعاً مایلم ثروت بیشتری داشته باشم»، یا «دلم می‌خواهد به فرزندانم نزدیک‌تر باشم»، یا «علاقه‌مندم که تغییری در این جهان به‌وجود آورم». اما این نوع اظهارات به‌هیچ‌وجه جنبه تعهد و مقیدبودن ندارند، بلکه می‌رساند که چه چیزی بهتر است. مثل اینست که بگوییم: «دلم می‌خواهد فلان اتفاق بیفتد؛ اما من در آن مورد، هیچ کاری نکنم!». این نشانه‌ی قدرت نیست، بلکه دعایی ضعیف است که از ایمان قوی ناشی نمی‌شود!

نه فقط باید تصمیم بگیرید که به چه هدفهایی مقید باشید، بلکه باید تصمیم بگیرید که چگونه فردی می‌خواهید باشید. شما باید معیارهایی برای رفتارهای قابل‌قبول خود قائل شوید و بدانید که از اطرافیان خود، چه انتظاراتی دارید. اگر معیار پایه‌ای برای آنچه که در زندگی برای‌تان قابل قبول است نداشته باشید به‌زودی دچار اعمال، افکار و نوعی از زندگی می‌شوید که از سطح شایستگی شما بسیار پایین‌تر است. پس لازم است که سطح معینی برای زندگی خود قائل شوید و تحت هر شرایطی ولو اینکه همه کارها برخلاف عقیده‌ی شما پیش رود، یا محبوب‌تان ترکتان کند، یا هیچ‌کس کمک‌تان نکند، باز هم بر تصمیم خود پابرجا باشید و بگویید که سطح زندگانی من باید بالاتر از این باشد.

متأسفانه بیشتر افراد چنین نمی‌کنند و همیشه بهانه‌هایی برای خود می‌تراشند. علت اینکه افرادی به هدف‌های خود نمی‌رسند و یا زندگانی دلخواه خود را ندارند تربیت غلط والدین، یا نداشتن فرصت در جوانی، عدم توفیق در تحصیل، سن زیاد، یا سن کم نیست. همه این بهانه‌ها چیزی به‌جز نظام اعتقادی نیست که نه‌تنها محدودکننده بلکه مخرب است.

غالباً از کسانی که از شغل خود ناراضی هستند می‌پرسم: «چرا هنوز به سر این کار می‌روید؟»، معمولاً پاسخ می‌دهند: «مجبورم!». من و شما باید درنظر داشته باشیم که مجبور به انجام هیچ کاری نیستیم. مسلماً شما ناچار نیستید به سر کار خود بروید. مسلماً مجبور نیستید در روز معین و در جای معین کار کنید. اجباری ندارید کارهایی را که در ده سال گذشته تکرار کرده‌اید انجام دهید. می‌توانید تصمیم بگیرید که از امروز کاری دیگر و فعالیتی تازه را آغاز کنید. هم‌اکنون می‌توانید تصمیم بگیرید که به تحصیل خود ادامه دهید، هنری بیاموزید، سقوط آزاد با چتر را یاد بگیرید، جسم خود را قوی‌تر سازید، زبان انگلیسی را بیاموزید، وقت اضافی خود را به قدم‌زدن در پارک‌ها بگذرانید و یا حتی به جزایر فیجی بروید و در جزیره‌ای تنها زندگی کنید!!! اگر واقعاً تصمیم بگیرید، تقریباً هرکاری را می‌توانید بکنید. پس اگر از نوع روابط خود رضایت ندارید، هم‌اکنون تصمیم به تغییر آن بگیرید. اگر از شغل فعلی خود ناراضی هستید آن را عوض کنید. اگر شادابی و سلامت بیشتری را طالب هستید هم‌اکنون اقدام کنید. در یک لحظه می‌توانید قدرتی را در خود به‌وجود آورید که تاریخ را دگرگون سازد.

تمامی مقالات "از بیمه‌گری تا توانگری" را بدین‌منظور می‌نویسیم که شما را واداریم تا غول عظیم تصمیم را در خود بیدار کنید و نیروی بی‌پایان، شادابی و سرزندگی، و شادمانی زندگی را که حق شماست به‌دست آورید. باید بدانید که در این لحظه قادر به گرفتن تصمیمی هستید که می‌تواند باسرعت، زندگی شما را دگرگون سازد. تصمیم به ترک عادت، یا کسب مهارت، یا نحوه‌ی برخورد با دیگران، و یا تماس تلفنی با کسی که سال‌هاست با وی صحبت نکرده‌اید. شاید کسی هست که اگر با وی تماس بگیرید، به‌کمک وی، شغل بهتری پیدا کنید. شاید تصمیم بگیرید که از هم‌اکنون شادی‌ها و احساسات مثبت را در خود زنده کنید. برای شما مقدور است که از لذت و خوشی بیشتر، اعتماد بیشتر و آرامش فکری بیشتر بهره‌مند شوید. حتی پیش از اینکه این مطالعه این مقاله را تمام کنید، می‌توانید از نیروی عظیمی که در درون شماست استفاده کنید. هم‌اکنون تصمیمی بگیرید که شما را در مسیری نو، مثبت و نیرومند از رُشد و خوشبختی بیندازد.

زندگی شما از لحظه‌ای تغییر می‌کند که تصمیمی تازه و صحیح بگیرید و به آن پایبند باشید. چه‌کسی باور می‌کرد که تصمیم و ایمان مردی آرام و بی‌ادعا، که پیشه وکالت و روحیه‌ای انفعالی داشت، دارای چنان قدرتی باشد که امپراطوری بزرگ بریتانیای کبیر را سرنگون کند؟! معذالک عزم راسخ "مهاتما گاندی" که می‌خواست هندوستان را از سلطه‌ی بریتانیا نجات دهد، بشکه‌ی باروتی بود که زنجیره‌ای از وقایع را به‌وجود آورد و توازن نیروها را برای همیشه در جهان به‌هم زد! مردم نمی‌دانستند که او چگونه به هدف‌های خود دست می‌یافت. اما او هیچ راهی برای خود باقی نگذاشته بود، مگر آنکه براساس آنچه وجدانش حکم می‌کرد، عمل نماید. هیچ راه دیگری برایش پذیرفتنی نبود. همه‌ی بزرگان دنیا افراد مصممی بوده‌اند. تصمیم می‌تواند هم موجبی برای دردسر شود و هم اینکه شادی‌ها و فرصت‌هایی باورنکردنی به ارمغان آورد. تصمیم نیرویی است که امور نامرئی را به مرئی و رؤیاها را به واقعیت تبدیل می‌کند.

جالب‌ترین نکته درباره‌ی این قدرت این است که شما هم‌اکنون آن را دارا هستید. نیروی انفجاری تصمیم، چیزی نیست که مخصوص افراد برگزیده، سرافراز، ثروتمند و یا خانواده‌دار باشد. این نیرو همان‌قدر در اختیار یک کارگر معمولی است که در اختیار فلان پادشاه است. هم‌اکنون که درحال مطالعه‌ی این مقاله هستید، این نیرو در اختیار شما نیز هست. یک لحظه دیگر می‌توانید از این نیروی عظیم که در درون شما نهفته است و درانتظار اندکی شهامت از طرف شماست بهره‌مند شوید. آیا امروز، روزی نیست که شما بالآخره تصمیم بگیرید نشان دهید که به‌عنوان یک انسان، بسیار بیش از آن چیزی هستید که تاکنون به‌نظر رسیده‌اید؟! بگذارید امروز روزی باشد که یک‌بار و برای همیشه زندگی خود را با عظمتی که در روح شماست هماهنگ سازید و سپس به خود اعلام کنید که: «این است آنچه من هستم. این است راه زندگی من. این است کاری که می‌خواهم انجام دهم و هیچ عاملی نمی‌تواند مانع رسیدن من به مقصود شود و مرا منصرف گرداند.»

انسان بسیار مغرور و باشهامتی را به‌خاطر آورید که نامش خانم "رُزا پارکز" (Rosa Parks) بود. درسال 1955 میلادی، این خانم، یک روز در منتگمری آلاباما (Montgomery Alabama) سوار اتوبوس شد و حاضر نشد طبق قانون، صندلی خود را به فرد سفیدپوستی بدهد. این عمل آرام و سرکشی از قانون، جرقه‌ای بود که طوفانی از آتش بحث‌وجدل برانگیخت و او به‌صورت الگویی برای نسل‌های بعد درآمد که از او پیروی کنند. و این آغازی برای جنبش حقوق اجتماعی شد و زمینه‌ای برای بیداری و آگاهی انسان‌ها فراهم کرد که آثار آن امروزه هم در صحبت‌هایی که از مساوات، عدالت اجتماعی و فرصت‌های یکسان برای همه آمریکائی‌ها، صرفنظر از جنس و رنگ و نژاد و مذهب می‌شود پیداست. آیا خانم "رزا پارکز" در آن لحظه که تصمیم گرفت صندلی خود را به فرد سفیدپوستی واگذار نکند آینده را درنظر داشت؟ شاید! اما آنچه بیشتر محتمل است آن است که تصمیم او مبنی بر اینکه خود را به سطحی بالاتر از درجات انسانی برساند، او را به این کار واداشت. ببینید تصمیم یک زن چه آثار عمیقی در جامعه گذاشته است!

ممکن است الآن با خود بگویید: «من هم دلم می‌خواهد چنین تصمیم‌هایی بگیرم؛ اما در زندگی تجربه‌های تلخی دارم.» اجازه می‌خواهیم تا داستان مرد دیگری را برای‌تان بگوییم. "اد رابرتس" (Ed Roberts) مردی معمولی بود، محبوس در یک صندلی چرخدار، که تصمیمی فراتر از محدودیتهای ظاهری خویش گرفت و پس از آن به مردی غیرمعمولی و فوق‌العاده بدل شد. این مرد از سن 14 سالگی، از گردن به پایین، فلج بوده است. روزها با دستگاه مخصوصی نفس می‌کشید که یادگیری طرز کار آن بسیار دشوار بود و شب‌ها در یک ریه‌ی آهنی می‌خوابید! وی 15 سال با بیماری فلج اطفال مبارزه کرده و بارها تا پای مرگ رفته بود. درد و رنج وی می‌توانست تمام عمر، او را مشغول کند، اما او تصمیم گرفت که زندگی دیگران را بهتر سازد!

تلاش‌های وی در 15 سال اخیر باعث بالارفتن کیفیت زندگی معلولان شده است. وی عموم مردم را آموزش داد و بانی بسیاری از تغییرات از قبیل سطوح شیب‌دار و پارکینگ‌های مخصوص معلولان در ساختمان‌ها شد. وی اولین معلولی بود که از دانشگاه "برکلی" کالیفرنیا فارغ‌التحصیل و سپس به‌عنوان رئیس بخش نوتوانی ایالت کالیفرنیا انتخاب گردید تا بتواند باز هم به معلولان خدمت کند.

خیلی‌ها می‌گویند: «من دلم می‌خواهد چنین تصمیمی بگیرم، اما نمی‌دانم چگونه می‌توانم شکل زندگی خود را تغییر دهم.» ترس از اینکه ممکن است نتوانند آرزوهای خود را دقیقاً جامه‌ی عمل بپوشانند این افراد را فلج کرده است. از اینرو هرگز نمی‌توانند تصمیمی بگیرند که زندگی خود را به‌صورت شاهکاری که شایسته‌ی آنهاست درآورند. ما به شما می‌گوییم که مهم نیست اگر در آغاز ندانید چگونه به هدف خود دست یابید. مهم آن است که تصمیم بگیرید راهی برای نیل به آن پیدا کنید. در مقالات قبلی "از بیمه‌گری تا توانگری" راهی را ارائه نمودیم که نام آن را "فرمول نهایی موفقیت" گذاشته بودیم و راهی ابتدایی است تا شما را به هدف برساند: 1. تصمیم بگیرید که چه می‌خواهید. 2. دست به عمل بزنید. 3. کارهای خود را بررسی کنید که شما را به هدف نزدیک‌تر می‌سازد یا خیر؟ 4. طرز فکر و راهکار خود را عوض کنید تا به نتیجه برسید. یعنی پس از تصمیم‌گیری به‌طور خودکار مراحل دیگری پیش می‌آید. اگر فقط خواست خود را مشخص کنید، خود را به انجام عملی مقید سازید، از خطاهای خود درس بگیرید، و حاضر باشید طرز تلقی خود را تغییر دهید، در آنصورت نیروی محرکه‌ای در شما ایجاد می‌شود که شما را به هدف می‌رساند.

همینکه خود را ملزم کنید که به هدف معینی برسید، چگونگی آن، خودبه‌خود رُخ می‌نماید.



منبع: www.BimehMarketing.com 



 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
  • ردیاب ماشین
  • جلوپنجره اریو
  • اریو زوتی z300
  • جلو پنجره ایکس 60

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نمايندگي 11093 بيمه عمر و تامين آتيه سامان و آدرس saman11093.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.